رفتن به آزمایشگاه
صبح روز پنجشنبه با فرشته کوچولو عازم آزمایشگاه شدیم راستش یه کم استرس داشتم آخه معین اصلا از آمپول خوشش نمیاد و مقاومت می کنه گفتم شاید حریفش نشم برای همین هیچی بهش نگفتم و با مترو به سمت آزمایشگاه پاستور رفتیم آخه معین کوچولو خیلی مترو سواری رو دوست داره تا اینکه به آزمایشگاه رسیدیم و خانم پرستار گفت معین کوچولو از ماجزا خبر داره من گفتم نه , بهش گفتم البته معین یه کم هم مقاومت می کنه و اون هم یه خانم و آقای دیگه رو صدا زد تا کمکش کنن . آقاهه گفت ببینم شنیدم اینجا یه پسر کوچولوی قوی ای هست که همکارای من حریفش نمیشن اومدم ببینم این آقا کوچولو مگه غذا چی میخوره که اینقدر قویه, بعدش وقتی خانم پرستار دست معین رو گرفت تا رگ دستش رو ببینه معین کو...
نویسنده :
مامان و بابای معین
22:21