معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

جشن فارغ التحصیلی معین

عزیز دلم بالا خره فارغ التحصیل شد یعنی از پیش دبستانی فارغ التحصیل شد , جیگرطلا کارت دعوت به مراسم فارغ التحصیلی شو آورد و با خوشحالی گفت یه روز دیگه بریم مدرسه , دیگه مدرسه مون تموم میشه , تازه شما و بابا هم باید بیاین خوشبختانه جشن اش روز پنجشنبه بود و نیازی به مرخصی گرفتن نبود , اتفاقا قسمت کارهای کامپیوتری مراسم هم بعهده طاهر خانوم بود , همه فرشته ها میومدن روی صحنه و کارها و شعرهایی که یادگرفته بودن رو به نمایش گذاشتن و حسابی همه شون خوشحال بودن معین کوچولو هم تمام شعرهاش رو حفظ بود و خیلی قشنگ شعرهاش رو خوند آخرش هم بهشون گواهی های فارغ التحصیلی شون رو دادن و کلی ازشون فیلم و عکس گرفتن آخر مراسم هم محمدصدرا به همراه دایی و خاله اش اومد...
31 ارديبهشت 1394

جشن پایان سال پیش دبستانی2 فرشته کوچولو

خوشبختانه جشن پیش دبستانی فرشته کوچولو روز پنجشنبه بود و معین تأکید داشت که من زود بیام و روی صندلی های جلو باشم منم بهش گفتم باشه برای همین معین رو به مدرسه رسوندم و رفتم یه کار بانکی انجام دادم و رأس ساعت 9 خودم رو به مدرسه رسوندم و صندلی جلو نشستم وقتی معین من رو دید خیلی خوشحال شد و اون حرکت معروفش رو از دور برام اجرا کرد آخه این یه رمزه بین من و معین و هروقت از من دوره که نمیتونه من رو بغل کنه اون رو از راه دور انجام میده من هم خندیدم و اول قرآن خوندند بعد شعرهای قشنگ خواندند و بعدش یه مسابقه اجرا کردن که معین برنده شده و جایزه گرفت بعد تئاتر اجرا کردن و چند تا شعر خوندند و کلی عکس گرفتن و بالاخره مراسم تموم شد و عزیز دلم مراسم امسالش ر...
3 اسفند 1393

نقاشی کودک و محرم

وقتی از سرکار اومدم , جیگر طلا یه برگه رو داد و گفت مامان باید توی این صفحه یه نقاشی از محرم بکشم و خودش هم یه نقاشی کشیده بود که این عکس اش بود گفت اون خیمه اس , اونم حضرت عباسه که من صورتش رو زرد و نورانی کردم منم گفتم قربونت برم نقاشی ات فوق العاده قشنگه ولی معلمت نوشته که باید به کمک مادرتون , نقاشی بکشین بیا با هم پاکش کنیم و دوباره نقاشی بکشیم اونم حسابی خوشحال شد بعد با هم نقاشی رو کشیدیم اینم عکس اش : ولی بیشترش رو معین کوچولو کمک کرد ...
19 آذر 1393

شروع دوباره پیش دبستانی

آخرین پنجشنبه شهریور با معین کوچولو رفتیم و وسایلی که برای پیش دبستانی اش خریده بودیم به معلم جدیدش یعنی خانم عصار دادیم , اونجا معین معلم جدیدش رو دید ولی زیاد علاقه ای به موندن نداشت بعدش گفت بریم دیگه وسایل رو دادیم. هماجون به ما کارت دعوت شروع مدرسه رو داد که باید 31 شهریور با معین کوچولو می رفتیم راستش من خیلی استرس داشتم چون معین جون , پارسال خیلی اذیت کرد و حتی یک بار هم صبح ها با سرویس نیومد و همیشه آقاجون و مامانی رو اذیت می کرد که اونو برسونن به مدرسه اونم ساعت 9:30 خلاصه 31 شهریور کلی ازش قول گرفتم که گریه نکنه و آبروی ما رو نبره باید قوی باشه وگرنه بچه های دیگه بهش می خندن اونم قبول کرد بالاخره با هم رفتیم مدرسه و برخلاف ان...
15 مهر 1393

عکسهای پیش دبستانی یک

باسلام و درود به همه مهربونهایی که وبلاگ معین جوون رو پیگیری می کنند بالاخره مدرسه معین جون یعنی همون پیش دبستانی تموم شد و معین با ذوق خیلی خیلی زیاد گفت مامان دیگه تموم شد من دیگه نمی خواد برای همیشه برم مدرسه و حسابی خوشحال بود , تمام وسایلی که توی این نه ماه باهش کار می کردن رو بهش برگردونده بودن و اینقدر خوشحال بود و با انرژی تمام به من نشون می داد که ببین چی کشیدم اینجا هواپیما کشیدم و یه عالمه چیزهای دیگه , شب ها پلاستیک وسایلش رو کنارش می زاره و با اونا میخوابه و همیشه هم میگه اونارو بزار تا من اونارو ببرم خونه آقاجون و خیلی دوستشون داره البته بیشتر از این خوشحاله که دیگه تموم شد فکر می کنه باسواد شده و دیگه برای همیشه نمیخواد بره...
1 خرداد 1393

خاطرات این چند وقت

باعرض سلام و احترام خدمت دوستان و آشنایان از اینکه دیر به دیر میام و دیر به دیر توی وبلاگ معین مطلب می نویسم خیلی ناراحتم ولی واقعا سرم شلوغه راستش, اسباب کشی داشتیم و حسابی گرفتار بودم ولی خداروشکر بالاخره اسباب کشی مون تموم شد و اگه خدا بخواد یه مقدار از وقتم آزاد شده , معین جون دو هفته اس که مهد نرفته , آخرین روزی که رفت مهدش جشن گرفته بودن و معین نقش زردآلو رو اجرا کرد و این شعر رو خوند : الهی فداش بشم خیلی قشنگ خوند: به به به رنگینم                     خوشمزه و شیرینم رویم زرد بیمارم                   ...
5 فروردين 1393

خاطرات آبان ماه

این عکس که می بینید مربوط به شیرینکاریهای معین کوچولیه جای شما خالی رفته بودیم براش کمد بخریم و آقا معین هم واسه خودش توی مغازه ها می چرخید و بازی می کرد شب که خوابیده بود کاپشنش رو که آویزون کردم دیدم همه برچسب های کنار کمدها رو کنده و توی جیبش گذاشته تازه فهمیدم آقا واسه چی مزاحم ما نمیشد و صداش در نمیومد این نقاشی اولین نقاشی معینه که به تنهایی خودش کشیده البته برام شعرش هم می خوند یعنی چشم چشم دو ابرو , دماغ دهن یک گردو , حالا بزار دو تا گوش , موهاش نشه فراموش, چوب چوب یک گردن , اینم یه گردی تنگ , دست دست دو تا پا , انگشت بالا جوراب پا , ببین چقد قشنگه , حیف که بدون رنگه   اینجا هم یکی از خلاقیت های معین که توی ک...
12 آذر 1392

شاهکارهای پیش دبستانی

سلام خدمت تک تک دوستان و عزیزانی که به وبلاگ معین کوچولو سر می زنن , راستش این یک ماه درگیر معین کوچولو بودم که بالاخره مهد رو بپذیره البته خودش میگه من مدرسه میرم. خداروشکر موفق شدیم و بالاخره آقا معین کوتاه اومد و مهد رو پذیرفت ولی هزارتا روش بکار بردیم که قانع بشه مثلا مهدکودک بازی کردیم یا اینکه یک هفته یا من یا باباش هر روز صبح , معین رو می بردیم بعد می رفتیم سرکار یا اینکه آقاجون می بردش یا قول جایزه می دادیم که اگه صبح گریه نکنی و با خوشحالی بری بعدازظهر برات جایزه می خریم و هزار تا روش دیگه ولی بالاخره با کمک خداوند متعال موفق شدیم. البته توی این مدت چند بار مریض شد یک بار گردنش گرفت یک بار سرماخوردگی شدید شد یک بار اسهال و استفراغ و...
5 آبان 1392
1