معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

تعطیلات عید سعید فطر سال 94

1394/4/28 19:31
252 بازدید
اشتراک گذاری

روز جمعه ساعت 4 بعدازظهر عازم بجنورد شدیم و ما با ماشین امین آقا رفتیم , توی راه طبق معمول معین همش می پرسید کی می رسیم , کی می رسیم و ما هم بهش می گفتیم باید شهرهای قوچان , فاروج , شیروان رو رد کنیم بعدش می رسیم به بجنورد , بالاخره به بجنورد رسیدیم و معین به سامان جونش رسید آخه معین همه بچه ها رو دوست داره و دلش میخواد باهشون همش بازی کنه . وقتی که رسیدم موقع افطار بود و عمو حسین و ملیحه خانوم سفره افطار رو چیده بودن و برامون غذاهای خوشمزه درست کرده بودن . بعداز افطار یه مقدار استراحت کردیم و به اصرار عمو مهدی عازم پارک شدیم و توی پارک نشستیم و با بچه ها بازی کردیم و یه مقدار پیاده روی کردیم بعدش رفتیم بستنی فروشی که بستنی بخوریم ولی متأسفانه بستنی ها تموم شده بود بعد اومدیم خونه و خوابیدیم . فردا صبحش بیدار شدیم و وسایل رو برداشتیم و عازم روستای گریوان شدیم و به باغ همکار عمو حسین رفتیم و اونجا دو تا سگ و یه عالمه مرغ و خروس داشت , انصافا جاده خیلی قشنگی داشت و تیکه ای از شمال ایران بود هوا هم خیلی خوب بود, مرغ هارو توی آبلیمو و زردچوبه و فلفل و پیاز گذاشتیم , البته عمه رو زنبور نیش زد , بعدش چون اونجا خیلی حشره بود از اونجا به سمت بش قارداش به راه افتادیم و غذای ظهر رو اونجا درست کردیم و خوردیم البته دیگه ساعت 7:15 بعدازظهر شده بود و واسه خودش خاطره ای شد بعدش دو تا ماشین شارژی واسه سامان و معین کرایه کردیم و کلی با ماشینشون حال کردن , بعدش همگی رفتیم پیاده روی و روی تپه های بش قارداش رفتیم و حسابی بهمون خوش گذشت بعد که حسابی خسته شدیم رفتیم خونه عمو حسین و اولش یه کم دوچرخه سواری کردیم بعد سریال پایتخت رو دیدیم و تا دیروقت نخوابیدیم موقع خواب هم کلی بچه ها شیطونی کردن بعد به زور خوابیدن . فردا صبح هم با صدای آقاجون بیدار شدیم و بعداز صبحانه عازم مشهد شدیم

 

پسندها (1)

نظرات (0)