معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

9 سالگي پرفسور كوچولو

امسال به درخواست آقا آقاها قرار شد دو تا تولد بگيرم گفتم چرا گفت دوست دارم يه تولد كوچولو توي كلاس فوتسالم بگيري ، يه تولد ديگه هم توي خونه با دوستاي مدرسه ام . گفتم باشه بازم ببينم تا شرايط چي پيش بياد پس فعلا نقد رو بچسبيم و تولد توي كلاس فوتسال رو بگيريم اتفاقا 10 شهريور ، شنبه بود كه فرشته كوچولو كلاس داشت براي همين مرخصي گرفتم و با هم رفتيم يك كيك خوشگل و تازه با شمع خريديم و راهي كلاس فوتسال شديم ، بعداز تمرين و مسابقه ، نوبت به برگزاري جشن تولد بود ، بچه ها كه از ماجرا باخبر بودن يواش كنار ديوار قايم شدن وقتي كه معين كفش هاشو در آورد و كفش هاي ديگه اش رو پوشيد و وارد سالن شد همه با هم جيغ و دست و هورا كشيدن و گفتن : تولد ، تولد ، ت...
11 شهريور 1397

عروسي عمو حسن

خدا همه جوونها رو خوشبخت و عاقبت بخير كنه 24 تيرماه ، همزمان با سالروز ولادت خانوم فاطمه معصومه ، عروسي فاطمه خانم و عمو حسن هم برگزار شد، معين هم لحظه شماري مي كرد همش ميگفت كي عروسي ميگيريم ، آخه آقاجون رو براي بعضي از سفارش ها مثل بستني، عكس و ... همراهي كرده بود و حسابي براي خودش تجربه كسب كرده بود جديدا همش توي مكالماتش با من ميگفت مرحمت زياد ، بهش گفتم چرا همش اينو مي گي ، گفت : آخه آقاجون توي تلفنهاشون ميگن ، واي از دست اين پسربچه هاي شيطون عزيز دلم از شلوغي كه عمو حسين از بجنورد مياد ، عمو حسن از تهران مياد و مهمون از گناباد مياد ، خوشش مياد و دلش ميخواد هميشه اين شلوغيها باشه و بهش خوش بگذره خلاصه عروسي به خير و خوشي برگ...
27 تير 1397

نوروز 97

امسال عيد برنامه ريزي خيلي خوبي داشتيم و تونستيم از تعطيلات عيدمون حداكثر استفاده رو ببريم ، هفته اول عيد رو توي مشهد بوديم و به ديد و بازديد عيد رفتيم و ميهمانهاي زيادي داشتيم كه با حضورشون خونه مون گرم تر مي شد. هفته دوم رو به تهران رفتيم و اونجا هم حسابي بهمون خوش گذشت . هم آقاجون و عزيز و خاله ها و بچه هاشون و عموحسين رو ديديم و هم به جاهاي ديدني تهران رفتيم. يه روز پارك ژوراسيك ، يه روز باغ كتاب ، يه روز پل طبيعت ، بازار و جاهاي ديدني ديگه كه كلي به فرشته كوچولوي من خوش گذشت. از همه مهمتر اين بود كه با قطار رفتيم و با قطار برگشتيم ، عزيز دلم قطار رو از هواپيما و ماشين بيشتر دوست داره و براي خودش توي قطار پادشاهي مي كنه . آخرش د...
15 فروردين 1397

تولد گل پسرمون

پسر گلم توي تابستون بدنيا اومده ، امسال عزيز دلم دوست داشت كه مهمونهاي جشن تولدش دوستاي كلاسش باشند براي همين با هم تصميم گرفتيم كه روز تولدش خودمون سه نفري يه جشن كوچولو بگيريم و جشن اصلي رو بعداز محرم و صفر و موقع مدرسه بگيريم . وقتي تصميم گرفتيم كه جشن تولد بگيريم بابارضا گفت توي مشهد از اين مهمونيها استقبال نميشه ، اتفاقا همه ي والدين محترم استقبال كردن و همه ي بچه ها شركت كردند تم تولد رو بارسلونا و رئال انتخاب كرديم تا توي جشن بچه ها با هم كلكل كنند و جشن تولد قشنگ تر بشه ، معين عزيزم از تمام بچه ها پرسيد كه كدوم رئاله و كدوم بارسا و همه نظراتشون رو دادن و به تعداد رئال و بارسا سفارشات رو داديم كارت دعوت رئال و بارسا رو گرفتيم...
19 دی 1396

تولد دايي محمدرضا

روز پنجشنبه ، دايي محمدرضا و اعظم خانم اومدن خونه ما و جاي همه خالي ، براي دايي محمدرضا يه تولد كوچولو گرفتيم ، البته همه كارهاشو اعظم خانم كردن . حسابي خوش گذشت . كلي رقصيديم و عكس گرفتيم و براي عزيز و آقاجون فرستاديم . بعدش عزيز و آقاجون زنگ زدن و با همه ما تلفني صحبت كردن دايي محمدرضا و اعظم خانم ، انشاا... هميشه سالم و سلامت و سرزنده باشين و خدا بهتون كوچولوهاي ناز بده الهي آمين ...
22 بهمن 1395

دامادي عمو حسن

پیوندتان را با تقدیم هزاران گل سرخ تبریک میگویيم و زندگی پر از عشق و محبت را برایتان آرزو میکنيم. خدا همه جوونهارو خوشبخت و عاقبت بخير كنه امروز عموحسن و فاطمه خانم به سنت پيامبر عمل كردن و فرشته هاي آسمون عقدشون رو خوندن متاسفانه با توجه به شرايط كاري ما نتونستيم توي اين امر مهم ، كنارشون باشيم ولي براشون آرزوي خوشبختي كرديم . اين دو فرشته ، واقعا بهم ميان و خداوند اين دو نفر رو براي هم آفريده بود. راستش رو بخواين من اين دو فرشته رو چهارسال پيش براي هم درنظر گرفته بودم. انشاا... زير سايه ي ائمه اطهار، خوشبخت و عاقبت بخير بشن و الگوشون توي زندگي، حضرت علي ( ع ) و خانوم فاطمه زهرا (ع) باشه دوستتون داريم ، زياد...
9 دی 1395

مراسم يلداي سال 95

امسال عزيز دلم ، معني شب يلدا رو حسابي درك كرد و كلي بهش خوش گذشت آخه دو تا مراسم شب يلدا داشت يكي توي مدرسه كه خانم سرابي و مامانهاي مهربون سنگ تموم گذاشتن و يه جشن فوق العاده قشنگي براشون گرفتن كه كلي خوراكي هم داشت . معين كه حسابي خوشش اومده بود و گفت همه خوراكيها رو خوردم . ميوه هاي مختلف رو تيكه تيكه كرده بودن و توي سيخ كشيده بودن و حسابي خوشمزه بوده ، پف فيل براشون آورده بودن ، كيك هندوانه اي براشون آورده بودن و كلي چيزهاي خوشمزه ديگه . البته قلب مامان اصلا كيك خامه اي دوست نداره. شب هم دايي محمدرضا و خانومشون اومدن خونه ما ( آخه آقاجون و ماماني گناباد بودن) . شب خيلي قشنگي بود و حسابي خوش گذشت. اعظم خانوم كلي زحمت كشيده بودن و شيري...
1 دی 1395

تولد بابارضا

امروز ، روز تولد بابارضايه ، يه روز قشنگ و به ياد ماندني ، من و معين كوچولو رفتيم واسه بابا يك كيك خوشگل خريديم و حسابي بابارضا رو سوپرايز كرديم. البته اصلا نميشد بابارضا رو گول زد به سختي در رفتيم به هواي دوچرخه سواري ، ولي بالاخره فرار كرديم. وقتي اومديم بابارضا، كارهاي تعميراتي ميكرد . بعدش حسابي غافلگير شد . من و معين هم خيلي خوشحال شديم بابارضا خيلي خيلي دوستت داريم انشاا... هميشه سايه ات بالاي سرمون باشه به اميد توفيق روزافزون هر چه بيشتر
13 مهر 1395

سفر سه ساعته به گناباد

ديشب عروسيه آقا مهران، نوه عموي بابارضا بود . براي همين تصميم گرفتيم بريم گناباد، امين آقا اومدن دنبال ما و به اتفاق عمه و محمدجواد عازم گناباد شديم ، توي راه عزيز دلم خوابيد و نزديكاي گناباد بيدار شد ، يه جا نگه داشتن و آقايون لباسهاي مخصوص عروسي رو پوشيدن . بعدش كه رسيديم گناباد ، يه راست رفتيم تالار و حسابي خوش گذشت ، عروس و داماد هم حسابي قشنگ و زيبا شده بودن، بعدش رفتيم خونه عروس و داماد رو ديديم كه حسابي قشنگ و زيبا چيده شده بود. آخرشب هم با عموحسين و مليحه خانوم و سامان عازم مشهد شديم ، توي راه هم چون همش با مليحه خانوم صحبت مي كرديم اصلا متوجه راه نشديم و خيلي زود رسيديم . چون ساعت دو شب رسيديم ، خيلي زود خوابيديم و صبح بيدار شديم...
1 مهر 1395