معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

اولین آرایشگاه معین کوچولو

بالاخره موفق شدیم تا معین کوچولو رو راضی کنیم تا بره آرایشگاه . البته قبلا که باباش می رفت آرایشگاه , منو و معین می رفتیم بیرون تا معین گریه نکنه ولی امین آقا گفت هر وقت می ری آرایشگاه ، یادت باشه تا معین رو هم ببری تا یاد بگیره تا اینکه وقتی باباش رفت آرایشگاه خوشبختانه ، آقاجون و عمو حسنم تو آرایشگاه بودند و معینم بردن و با بازی و سرگرمی آقا مرتضی , که معین بهشون بیج بیج مرتضی می گفت موهای معین رو اصلاح کرد ولی چون معین بغل آقاجون بود تمام لباس آقاجون ، مویی شد . خلاصه خیلی خوشگل شده بود دیگه خوردنی شده بود و باباش ازش فیلم گرفت . حالا بعداً عکس بعداز اصلاحش رو تو سایت میندازم          ...
15 مهر 1390

حموم كردن فرشته كوچولو

عزيز دلم اصلا از حموم خوشش نمياد راستشو بخواين از آب بازي خوشش مياد ولي با توجه به اينكه ميدونه آخرش بايد سرش خيس بشه اصلا از حموم خوشش نمياد و سرسختي مي كنه هرچي توپ و اسباب بازي مي برم ولي بازم موافقت نمي كنه كه بره حموم اميدوارم به زودي زود از اين خصلت بدش دست بكشه و حموم كردن رو بپذيره ...                                                              &nb...
25 شهريور 1390

خاطرات ماه مبارک رمضان در سال 90

هنوز معین کوچولوی من شیر میخوره ، وقتی که من و باباش سحر بیدار میشدیم تا سحری بخوریم چند روز اول این شیطون کوچولو هم بیدار می شد و نمیذاشت تا من سحری بخورم و مجبور می شدم تا خوابیده سحری بخورم . کم کم بهتر شد و سحری بیدار نشد . معین خیلی افطاری ها رو دوست داره ، مخصوصا وقتی که همه دور هم هستن . اولین مهمونی که دعوت شدیم خونه آقاجون بود که همه اعضا حسینیه هم بودن تا بعداز مراسم زیارت عاشورا بخونن . اون روز چند تا نی نی کوچولو به اسم مطهره ، رسول ، حسنی هم خونه آقاجون بودن و معین خیلی اونارو دوست داشت و همه اسباب بازیهاشو به اونا می داد تا بازی کنن . یه شب همگی باهم رفتیم پارک پونه ، نزدیک طرقبه و اونجا افطاری کردیم اونجا خیلی خوش گذشت ...
13 شهريور 1390

افطاری مامان

بالاخره موفق شديم افطاری بگیريم همش ، هر زماني رو كه تعيين مي كرديم با يكي ديگه همزمان مي شد بالاخره سوم شهريور ماه افطاري رو گرفتيم خيلي خوب بود شب قبلش با بابا رضا رفتيم خريد و صبح روز پنجشنبه ماماني و آقاجون اومدن و كلي كمك من و معين كردن ظهر هم موقعي كه معين كوچولو رو خوابوندم عمه فاطمه و جواد اومدن ، معينم كه همش منتظر بهونه بود كه نخوابه ، يك ساعت بيشتر نخوابيد كه بيدار شد حسابي جاتون خالي بود ،امين آقا رفته بود خونه شون تا استراحت كنن اما چشمتون روز بد نبيه آقاجون و آقارضا رفته بودن ميوه بخرن كه ماشين بدون بنزين ميشه و اينا مجبور ميشن به امين آقا زنگ بزنن تا نجاتشون بده . بالاخره سفره رو چينديم و  آقاجون ...
13 شهريور 1390

اینم بستنی خوردن و تعمیر کاری آقا معین

عزیز دلم به روش کاملا مدرن و باکلاس ، بستنی می خوره که هیج جا از سر و صورت و لباس هاش تمیز نمونه و به همشون بستنی می ده اینم یه چشمه از بستنی خوردن آقا معین . عزیز دلم وقتی خونه آقاجونه به هیچی رحم نمی کنه مخصوصا به باغچه تو حیاط ، چون مدام بهش آب میده البته تمام لباسهای خودشم خیس می کنه و شروع میکنه به حمله کردن به سمت آچار و پیچ گوشتی و همش اونا رو بر میداره و این ور و اون ور میندازه و خودش هم تعمیر کاری میکنه مثل عکس پایین ...
29 مرداد 1390

اولین شعر معین و مراسم قرآن به سر

دیروز عزیز دلم برای اولین بار واسمون شعر خوند ، چند روز بود که همش به باباش می گفت برام شعر بخون و باباشم براش شعر یه توپ دارم قلقلیه رو می خوند تا اینکه دیروز من بهش گفتم یه توپ دارم و اونم زود گفت گلگلیه بعد من بهش گرفتم سرخ و سفید و بعد اون بلافاصله گفت آبیه و تا آخر شعر رو به کمک هم خوندیم و کلی منو باباشو خوشحال کرد . جاتون حسابی خالی بود ! الهی من فداش بشم . اتفاقا دیشب ، اولین شب احیا توی ماه مبارک بود و چون حسینیه در حال تعمیر بود همگی با هم رفته بودیم خونه آقای شریفی ( یکی از همشهریان ) حسابی مراسم شب احیا بهمون چسبید معینم ، قرآن بسر کرد و بجای یک قرآن ، سه تا قرآن روی سرش میذاشت تازه زیر لب دعاها رو زمزمه می کرد . الهی عاقبت بخی...
29 مرداد 1390

یادگرفتن رفتن به دستشویی

از تاریخ ٣ اردیبهشت تصمیم گرفتم تا معین کوچولو دیگه مای بی بی نشه و تا اول خرداد ماه حسابی خونمو آب پاشی کرد  باباش مخالفت می کرد  می گفت زوده ولی معین کوچولو یاد گرفت با کمک مامانی دیگه مرد بشه و مای بی بی نشه   خرداد ماه که رفتیم تهران خونه آقاجون دیگه مای بی بی نشد و یاد گرفته بود که بدون مای بی بی باشه و حسابی مرد شد .     ...
25 مرداد 1390

خاطرات دندونهای معین

معین کوچولوی من خیلی زود دندونهاش در اومد ولی از نی نی هایی بود که دندونهاش خیلی اذیتش می کرد همش آب از دهنش می ریخت و خیلی کلافه بود  تا الان ١٢ دندونش در اومده دندونهای نیشش خیلی اذیت کرد ولی چون همش در حال شیر خوردنه حتی موقع خوابش، برای همین دندونهاش زود خراب شد خیلی زود دو هفته پیش برده بودمش دندونپزشکی     , اونجا آقای دکتر نوغانی بهش جایزه داد ولی معین طبق معمول از دکتر می ترسید و گریه می کرد و گفت دندونهاش بخاطر شیر خوردن خرابه و باید مسواک بزنه و دهانشویه استفاده کنه تا یه کم بزرگتر بشه وقتی که از درد نخوابید اون وقت بیاین تا دندونهاش رو بکشم  خیلی ناراحت شدم معین اصلا قبول نمی کنه مسواک بزنه ...
15 مرداد 1390