معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

خاطرات هفته های گذشته

سلام , خدمت دوستان عزیز , خیلی وقت بود که به وبلاگ قندعسلم سر نزده بودم حالا تا جایی که یادم باشه خاطرات این چند وقت رو می نویسم : بالاخره بخیه های معین کوچولو رو کشیدیم و چون بابا رضا بهش قول داده بود که اگه پسر خوبی باشه واست سه چرخه می خرم براش یه سه چرخه قشنگ و قرمز رنگ خرید معین خیلی خوشش اومد و حسابی سرگرمش شده بود توی دورانی که مریض بود خیلی به تلویزیون و سی دی های کارتونی علاقه مند شد که دیگه داشت زیاده روی می کرد واسه همین بابارضا تحرمیش کرد دیگه اینکه به سرزمین عجایب رفتیم و حسابی جاتون خالی بود با محمد جواد و عمو حسن رفتیم و کلی بهمون خوش گذشت ماشین برقی&zw...
27 اسفند 1390

بازی های جدید معین کوچولو

بازی هایی که خیلی سرگرمش میکنه   یکی ماشین بازیه که خیلی علاقه داره یکی دیگه مغازه بازی , همش دوست داره ما رو ببره مغازه ( توی خونه ) و واسه مون سک سک ,‌خوراکی و اسباب بازی بخره یکی دیگه خاله بازی , میگه تو , بچه من باش و با من یا بابا رضا حسابی بازی می کنه که هلاک میشیم یکی دیگه هیئت بازی , یعنی طبل بر می داره و شروع می کنه به خوندن , ای وای حسین ما را         هیهات تشنه کشتن           غریب کربلا را             هیهات سر بریدن یا اینکه : بر مشامم...
6 اسفند 1390

خاطرات اين چند روز غيبت

  سلام دوستان یه مدت بود وقت نمی کردم بیام و وب معین کوچولو رو آپدیت کنم مرسی از همه دوستان که جویای احوال ما بودن , خدا رو شکر , خوبیم , حالا چند تا عکس براتون گذاشتم امیدوارم قشنگ باشه معين كوچولو اولش از قطار مي ترسيد ولي بعدش خيلي بهش خوش گذشت خوشبختانه برعكس نازنين از كوپه بيرون نميومد آخه نازنين وقتي با قطار مسافرت ميكنه همش توي راهروي قطار بازي ميكنه ولي معين با بطري هاي آب و موبايل و ... خودش رو سر گرم كرد اين خرگوش محمدامين بود ولي من نديدمش فقط عكسش رو ديدم آخه مرده بود و محمدامين عكس هاش رو بهم نشون مي داد جاتون خالي با پيشنهاد عمو حسين ( باباي نازنين ) به قم رفتيم و ساخت ضريح امام حسين رو ديديم خيلي ...
18 بهمن 1390

هدیه های طاهره خانوم و ماجرای اولین برف زمستون

معین کوچولو عاشقه کتابه و هیچ چیز به اندازه کتاب خوشحالش نمی کنه جدیدا طاهره خانوم بهش دو کتاب داده که اونها رو خیلی دوست داره یکی کتاب موش و گربه و یکی دیگه کتاب مار طمع کار , باورتون نمیشه معین یه اخلاق بدی داره اینه که وقتی ناراحت می شه کتاب هاشو که خیلی دوست داره پاره می کنه اگه آب یا چای دم دستش باشه می ریزه , این دو تا کتاب طاهره خانوم رو این قدر دوست داره که وقتی ناراحت میشه سعی میکنه سمتشون نره و کتاب های دیگه اش رو پاره کنه . راستی عمو مهدی و طاهره خانوم خیلی وقت پیش به معین کوچولو چند تا بادکنک  دادن که هنوز اونهارو داره طاهره خانوم و عمو مهدی بهش اسم همه حیوونها رو یاد داده دیگه پنگوئن و کانگورو و زرافه و خیل...
17 دی 1390

مبارکه عزیز دلم دو سال و چهار ماهگیت

  بچه ها کریسمس مبارک   امروز تولد دو سال و چهار ماهگی عزیزدلمه     کارهایی که می کنه و حرفهایی که تا این لحظه می کنه اینه :  میگه به خا رِت : به خاطر تو ما بهش میگیم کبات هاتو بیار اون میگه کبات اشتباهه بگین کتاب حالا بزرگ شده و ایرادهای ما رو میگیره همش می خونه ای وای حسین ما را تشنه کشتن و همش زنجیر می زنه و به آقاجون و باباش یا به عمو حسن میگه برام نوحه بخونید تامن طبل بزنم یا زنجیر بزنم جدیداً آقاجون واسش سنج خریدن , خیلی خوشحاله و همش سنج می زنه جدیداً به کارتونها علاقه مند شده و دوست داره براش کارتون بزاریم ولی من اصلا دوست ندارم طاهره خانوم براش کتاب موش و گربه&nb...
10 دی 1390

اومدن عمو حسين و مهموني مامان

بالاخره بعداز عمري خانواده بابا بهمون افتخار دادن و امدن خونه ما ، حسابي جاتون خالي بود . عموحسين از بجنورد اومده بود براي همين معين كوچولو به عمو حسين تأكيد كرده بود كه يه شب بياين خونه ما تا من با سامان بازي كنم تا اينكه تصميم گرفتيم سه شنبه همه رو دعوت كنيم تا معين كوچولو هم خوشحال بشه و بال دربياره چشمتون روز بد نبينه آخه هميشه معين ساعت پنج تا هفت مي خوابه ولي متأسفانه روز مهموني هر كاري كردم نخوابيد و كلي مامان و باباش رو اذيت كرد و نمي گذاشت كارهاشون رو انجام بدن ، همش مي گفت بياين دكتر بازي و ... تا اينكه من شام درست مي كردم و معين و باباش مي خواستن جارو كنن هر چي گفتم شما ها برين خريد اونا دوست داشتن به من كمك كنن ولي ...
6 دی 1390

عکس گرفتن از معین کوچولو و کارهای جدیدش

قبلا معین رو آتلیه برده بردم تا ازش عکس بگیرم و راضی نمی شد تا بره توی آتلیه و هر چی بهش می گفتم گریه می کرد تا اینکه یک بار توی نمایشگاه بین المللی ازش یک آتلیه درست کرده بودند و همه بچه ها عکس می گرفتن و معین هم قبول کرد تا ازش عکس بگیرن و الان چاپ شده و بعدا توی وبلاگ می گذارم تا اینکه دفترچه بیمه اش تمدید نداره وقتی خواستم تمدید کنم گفتن باید عکس داشته باشه بالاخره رفتیم عکاسی و ازش عکس ٤*٣ گرفتیم و بعدا آماده میشه تا اینکه اونجا آتلیه کودک رو دید و همش می گفت بریم با اسباب بازیها ازم عکس بگیریم و با ناراحتی از عکاسی اومد بیرون ؛   حالا ما تو کفه این بچه موندیم یه بار گریه میکنه عکس نگیر؛ یه بار گریه میکنه عکس بگیر ...
5 آذر 1390

شيرينكاريهاي جديد

    واي چند روز پيش داشتم ماكاروني درست مي كردم كه گفت منم ميخوام كمك كنم گفتم باشه پس من مواد رو درست مي كنم شما هم ماكاروني ها رو تيكه كن گفت باشه باورتون نميشه در عرض 30 ثانيه كه مواد رو هم ميزدم برگشتم ديدم كف آشپزخونه پر شده از خورده هاي ماكاروني و همه رو ريخته كف آشپزخونه ، به مدت يك ساعت كه كف آشپزخونه رو تميز مي كردم     داشتم تلويزيون نگاه مي كردم كه ديدم ازش خبري نيست رفتم تو آشپزخونه كه چشمتون روز بد نبينه ديدم كف آشپزخونه پر شده از پودر كاكائو و نخود و لوبيا و لپه و حسابي خوش ميگذره بهش و با دستش همه رو پخش مي كنه و كلا فرشم داغون شده بود نمي دونستم بخندم يا گريه كنم شاي...
3 آذر 1390