معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

تولد گل پسرمون

پسر گلم توي تابستون بدنيا اومده ، امسال عزيز دلم دوست داشت كه مهمونهاي جشن تولدش دوستاي كلاسش باشند براي همين با هم تصميم گرفتيم كه روز تولدش خودمون سه نفري يه جشن كوچولو بگيريم و جشن اصلي رو بعداز محرم و صفر و موقع مدرسه بگيريم . وقتي تصميم گرفتيم كه جشن تولد بگيريم بابارضا گفت توي مشهد از اين مهمونيها استقبال نميشه ، اتفاقا همه ي والدين محترم استقبال كردن و همه ي بچه ها شركت كردند تم تولد رو بارسلونا و رئال انتخاب كرديم تا توي جشن بچه ها با هم كلكل كنند و جشن تولد قشنگ تر بشه ، معين عزيزم از تمام بچه ها پرسيد كه كدوم رئاله و كدوم بارسا و همه نظراتشون رو دادن و به تعداد رئال و بارسا سفارشات رو داديم كارت دعوت رئال و بارسا رو گرفتيم...
19 دی 1396

اومدن محمد امين ، عمو حسن و فاطمه خانم از تهران

پنجشنبه وقتي معين از مدرسه اومد ، گير داد كه بريم دنبال امين ، عزيز دلم ، تمام مشق هاشو زود نوشت تا زودتر بريم دنبال محمد امين ، آماده شديم كه بريم دنبال محمد امين كه بابارضا زنگ زد و گفت برف مياد ، نرين كه خودم ميام هر سه تايي با هم بريم . وقتي بابارضا اومد اصلا نگذاشت كه بابارضا لباسش رو عوض كنه ، بلافاصله گفت بريم ، بالاخره رفتيم و به خيابان نواب رسيديم ، معين خيلي دير ديرش ميشد تا محمد امين رو ببينه خلاصه به هتل محمدامين رسيديم و محمد امين رو ديديم و با خودمون برديم ، عزيز دل خاله تا جمعه خونه ما بود و آخرشب رفتيم خونه دايي محمدرضا و قرار شد شب رو اونجا باشه و فرداش بره هتل كه ساعت 16 بليط داشت به سمت تهران. خدا پشت و پناهت باشه حسابي به...
21 بهمن 1395

وفات حضرت معصومه (ع)

من و بابارضا ، ارادت خاصي به حضرت معصومه داريم و حسابي دوستشون داريم ، آخه هرچي باشه مراسم عقد بالاي سر حضرت رو توي قم براي ما خوندن و اولين باري بود كه من و بابارضا ، با هم از قم به طرف تهران با ماشين امين آقا اومديم خونه مامان. براي همين خاطرات قشنگي از اون زمان برامون مونده شب وفات خانوم ، سه نفري رفتيم حرم آقا امام رضا تا وفات خواهرشون رو بهشون تسليت بگيم . اتفاقا رواق دارالحجه رفتيم كه خانوادگيه و سه نفري زيارت عاشورا و زيارت نامه آقارو خونديم . شب خاطره انگيزي بود . آخر شب هم رفتيم خونه امين آقا و عمه تا به محمدجواد يه سري بزنيم و با امين آقا كه روز بعدش عازم يونان و آلمان بودن خداحافظي كنيم . جاي همگي خالي بود . انشاا... همه ...
20 دی 1395

اولين برخورد معين كوچولو با خانم عموحسن

يه روز كه از سركار اومدم ، فرشته كوچولو توي اتاق خودش مشغول نوشتن شعر بود و بهم گفت فعلا نيا، صدات مي كنم ، بعداز چند دقيقه منو صدا كرد و گفت مامان شعر گفتم كه شعرش رو برام خوند و اسم شعرش امامهاي مهربون ما بود، شعرش خيلي قشنگ و در رابطه با دوازده امام بود. منم موقع شعرخوندنش ازش فيلم گرفتم و براي عموحسن فرستادم ، عمو حسن هم كلي خوشش اومد. بعدش عموحسن پيام خانومشون رو برام فرستادن كه خانومشون نوشته بودن انشاا... ائمه اطهار يار و ياورشون باشن، وقتي پيام رو براي معين خوندم، عزيز دلم كلي ذوق كرد و همش ميگفت كاش ميشد زود عموحسن و خانومشون رو از نزديك ببينم. منم حسابي خوشحال بودم براي اينكه عزيز دلم ، اولين شعرش رو سروده و اونم در مورد امامها ...
11 دی 1395

اومدن مهمون کوچولو به خونه ما

وقتی از سرکار اومدم دیدم که یه مهمون کوچولو خونه ماست که اونم محمدصدراجونه,معین کوچولو هم حسابی خوشحال و با هم یه عالمه بازی کردن , خوراکی خوردن خلاصه با هم کلی عشق کردن بعدش مهمون کوچولوی ما خوابش می اومد برای همین فرشته من شروع به مشق نوشتن کرد و محمدصدرا جوون هم خوابید محمدصدرا جوون بیدار شد بعدش شام خوردیم و رفتیم پارک کلی هم اونجا بازی کردن بعد مهمون کوچولو رو به خونه شون رسوندیم و ما هم برگشتیم خونه خدا نگهدارت باشه مهمون کوچولوی ناز ما ...
25 ارديبهشت 1395

رفتن به مهمونی خانم قاسمی

یه روز خانم قاسمی ( همکار و دوست عزیز مامان ) ما رو به خونه شون دعوت کرد اونجا معین کوچولو با امیرمحمد آشنا شد و با آترین کوچولو و درساجون و مهدیار جون شروع به بازی کرد و حسابی بهش خوش گذشت که آخرش میخواستیم بریم خونه گفت چقدر زود تموم شد و اصلا دلش نمیخواست از اونجا بیاد . البته حق داشت فوق العاده به همه مون خوش گذشت , خدا انشاا... بهش سلامتی و برکت فراوون بده ...
9 ارديبهشت 1395

عکس های مدرسه فرشته کوچولو

چند وقته سرم شلوغه و وقت نکردم تا عکس های عزیزدلم رو بزارم امروز تصمیم گرفتم عکس های مدرسه معین جون رو بزارم, وقت نکردم مرتب کنم توی این پست سعی کردم زحمات خانم علیزاده ( معلم معین جوون ) رو ثبت و ضبط کنم تا معین همیشه یادش باشه که یادگرفتن حروف الفبارو مدیون کی هست خانم علیزاده , از ته دلم دوستتون دارم و هیچوقت این محبتتون رو فراموش نمی کنم انصافا واسه بچه ها خیلی زحمت می کشین دوستتون داریم , زیاد زیاد زیاد تمام مشهد رو گشتم تا بالا خره تونستم کیف لاک پشت نینجا بخرم اینم کیفش!! میز تحریر بن تن رو هم برای عزیز دلم گرفتیم واسه جشنواره آب بطری درست کردیم وقتی که یاد گرفتن آب رو بنویسن    ر...
1 دی 1394

رفتن به خونه حسن آقا و خاله خدیجه

هفته شلوغی داشتیم از اول هفته میخواستیم بریم خونه حسن آقا تا اونا رو ببینیم ولی فرصت پیش نمیومد بالاخره روز چهارشنبه رفتیم خونه شون , خاله هم حسابی زحمت کشیده بود و واسه مون شام درست کرد, خوشبختانه زینب خانوم و مجید آقا هم بودن و همگی دور هم بودیم , معین کوچولو هم حسابی با سمیه جوون بازی کرد , اونم انواع و اقسام بازی ها , خاله بازی , فوتبال , والیبال, موبایل و کلی بازیهای مختلف . آخرش هم حسن آقا واسمون آب طالبی درست کرد , معین هم که حسابی عاشق طالبیه , دولیوان خورد بعدش که بازم تعارف می کردن من گفتم بسه , دیگه ترکیدیم . معین کوچولو هم بلافاصله گفت من نترکیدم بازم میخوام آخه من طالبی دوست دارم و حسن آقا کلی خندید برای همین دو تا طالبی کوچیک ب...
15 مرداد 1394