معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

رفتن به ویلاژتوریست

1394/4/23 2:32
348 بازدید
اشتراک گذاری

روز بعد تولد محمد امین یعنی روز دوشنبه رو من و بابارضا مرخصی گرفته بودیم تا بریم مدرسه معین . برای همین صبح معین رو بیدار کردم و آماده اش کردم و رفتیم مدرسه . اول فرم مربوط به لباس فرم مدرسه اش رو گرفتیم بعد واسه ثبت نام سرویس رفتیم . بابارضا که داشت با آقای مدیر مدرسه صحبت می کرد من و معین هم به کلاسها رفتیم و کلاسها رو دیدیم و یه کم شیطنت کردیم .

بعدش که اومدیم خونه چون روز قبل واسه تولد محمدامین با دایی و اعظم خانوم و عزیز , از ویلاژتوریست لباس خریده بودیم و از اونجا خوشمون اومده بود, برای همین, همگی با هم بهمراه آقاجون و بابارضا به ویلاژتوریست رفتیم و کلی خرید کردیم , عزیز هم به اصرار جیگر طلا برای معین , ماشین اجاره کرد .آقاجون هم برای اینکه به فرشته کوچولو خوش بگذره , همش معین رو از این ور به اون ور می بردن برای همین حسابی بهش خوش گذشت. آخرش هم که میخواستیم بریم خونه , گفت مامان بیا از ماشینم عکس بگیر و تأکید کرد که لاستیکهاش هم دیده بشه , منم براش عکس گرفتم . رستوران ویلاژتوریست تعطیل بود ولی شیطون بلای من از لای صندلیها رفته بود داخل رستوران و روی میزش نشسته بود و میگفت مامان عکس بگیر منم براش چند تا عکس گرفتم و حسابی بهمون خوش گذشت جای همه خالی بود بعدش رفتیم خونه و استراحت کردیم.دایی محمدرضا هم رفت خونه اش آخه شبکار بود. من خوابیده بودم که یه صداهایی می اومد بعدش که بیدار شدم دیدم که بابایی معین کوچولوی من رو کچل کرده , منم برای اینکه معین ناراحت نشه گفتم چقدر خوشگل شدی عزیز دلم . اونم خندید و با آقاجون رفت حموم, آقاجون هم توی حموم کلی ماساژش داده بود که وقتی اومد بیرون , خوابش می اومد البته خاطره ماساژ توی حموم رو ما هم توی کوچیکی داشتیم که خیلی باحال بود.

اینم عکس معین در حال بازی با XBox وقتی کچل شده بود ؛البته این بازی یه خاطره داشت وقتی معین داشت با حریفش می جنگید یه مشت به چشم خودش زد گفت یه لحظه فکر کردم حریفم خودمم البته بعدش کلی گریه کرد

پسندها (1)

نظرات (0)