رفتن عزیز و آقاجون و محمدامین
کلاس زبان محمدامین توی تهران شروع شده بود و دو جلسه هم غیبت کرده بود برای همین آقاجون و عزیز تصمیم گرفتن برگردن تهران و دوباره مارو دلتنگ کنند برای همین براشون بلیط گرفتیم که برن روز جمعه پروازشون بود و چون ظهر از خونه ما به خونه دایی محمدرضا بودن و رضا خواب بود و نشده بود که با رضا خداحافظی کنن , قرار شد ما بریم خونه دایی محمدرضا و ازشون خداحافظی کنیم . روز پنجشنبه آخرین جلسه کلاس فوتبال این دوره معین بود که من و معین توی کلاس فوتبال بودیم که عمو حسن و محمدجواد اومدن بعدش عمو مهدی و طاهره خانوم و محمدصدرا اومدن و معین حسابی خوشحال شد اتفاقا من توپ معین رو آورده بودم بعداز کلاس فوتبال هم معین به همراه دوستاش و عموهاش و محمدصدرا با توپ باز...