خاطرات یه روز به یاد ماندنی
روز دهم خردادماه عزیز دلم توی جشن ستارگان دعوت شد و من از سرکارم رفتم دنبالش و با هم رفتیم مدرسه, مراسم خوبی بود عزیز دلم جایزه گرفت و حسابی خوشحال بود بعداز جشن با هم اومدیم سرکار من , محیط کارم براش خیلی جذاب بود , همکارام همه بغلش می کردن و همه از ادب و احترامش صحبت می کردن و می گفتن خیلی با ادبه , منم می گفتم آخه مامانی و آقاجونش بزرگش کردن و از اونا یاد گرفته , خلاصه حسابی عزیز دلم رو بوس کردن و با همه همکارام آشنا شد. بعد میخواستیم با سرویس بیایم خونه که همکارم برامون ماشین های استیجاری منطقه رو هماهنگ کرد و معین دلش می خواست با سرویس بریم ولی به سه راه که نرسیدیم خوابش برد بعد اومدیم خونه و زود آماده شدیم و رفتیم مدرسه بر...