معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

ماجرای روز پنجشنبه و رفتن به طرقبه

1394/4/4 23:58
155 بازدید
اشتراک گذاری

فرشته کوچولو روز پنجشنبه من رو ساعت 9 بیدار کرد حسابی خوابم میومد ولی دلم نیومد بیدار شدم و براش صبحونه , شیربرنج درست کردم آخه خیلی دوست داره اونم حسابی خوشحال شد و همش رو خورد

بعد گفت مامان بیا بازی کنیم و تا ساعت 13 با هم ماشین بازی و فوتبال بازی کردیم حسابی خسته شده بودم ولی اون هنوز انرژی داشت و دلش میخواست بازم ماشین بازی کنیم منم قبول کردم بعدش باهم از کتاب رنگ آمیزی اش یک صفحه رو که فیل داشت انتخاب کردیم و معین کوچولو اون صفحه رو با آب رنگ , رنگ کرد حسابی قشنگ شد برای همین ازش عکس گرفتیم و واسه خاله سمیه فرستادیم بعدش با هم رفتیم بیرون , هوا خیلی گرم بود از کلوپ فیلم کارتونی ابرقهرمان رو گرفتیم بعد رفتیم از سوپر سرکوچه یه مقدار خوراکی براش خریدم و برگشتیم خونه , توی خونه فیلم رو گذاشت و نگاه کرد خوشبختانه خوشش اومد و فیلم رو دوست داشت , منم برای خودم کارهای خونه رو انجام دادم . بعد بابارضا اومد و حسابی خسته بود برای همین من و معین گذاشتیم که بابارضا بخوابه و با هم رفتیم کلاس فوتبال , بعدش بابارضا با سامان اومدن کلاس و معین حسابی خوشحال شد وقتی کلاس تموم شد سامان رو گذاشتیم خونه مامانی و بعدش اومدیم خونه و افطار کردیم و آخرشب هم سه نفری رفتیم طرقبه و فالوده بستنی خوردیم و حسابی خوش گذشت ولی چون دیر وقت بود , توی راه برگشت معین کوچولوی مامان خوابید . عشق مامان , خوابای قشنگ قشنگ و رنگی ببینی . دوستت دارم زیاد زیاد


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)