معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

روزجمعه و رفتن به حرم امام رضا

1394/4/5 23:57
188 بازدید
اشتراک گذاری

صبح روز جمعه , بابایی خوابش نمی برد و زود بیدار شد .بعدش معین کوچولو بیدار شد ولی من همچنان خواب بودم که دیدم بابایی توی هال برای خودش آهنگ گذاشته و معین هم توی اتاقش برای خودش آهنگ گذاشته و حسابی سروصدا میاد برای همین بیدار شدم و برای معین کوچولو صبحونه درست کردم و آوردم توی اتاقش تا بخوره و خوشبختانه خوب خورد , بعدش با معین رفتیم توی هال که دیدیم بابارضا خوابیده , حسابی تعجب کردیم , گفتیم خواستین فقط مارو بیدار کنین , ماهم بابا رو بیدار کردیم و گفتیم بریم حرم اونم با اتوبوس , بابایی هم قبول کرد و جای شما خالی , سه نفری رفتیم حرم و حسابی بهمون خوش گذشت , حرم خلوت بود و خیلی زیارت خوبی کردیم, معین هم خیلی خوشش اومد بعد توی راه برگشت توی اتوبوس خوابش برد , بعد که اومدیم خونه همچنان خواب بود برای همین منم از فرصت سوء استفاده کردم و سحری رو درست کردم و لباسها رو اتو کردم و تمام کارهای فردام رو انجام دادم . آخه فرشته جون اصلا دوست نداره من توی آشپزخونه باشم , همش میگه دوست دارم واسه آشپزخونه یه در درست کنم و قفلش کنم که نتونی بری توی آشپزخونه , خوشبختانه وقتی بیدار شد من همه کارهامو کرده بودم و با هم افطار کردیم بعد از افطار هم والیبال ایران و لهستان رو دیدیم و شروع به تشویق و جیغ و داد کردیم,  حین تماشای والیبال براش سیب زمینی سرخ کرده اونم به خشکی چیپس درست کردم , خیلی خوشش اومد و همشو خورد . بعدش قلب مامان؛ رفت حموم و وقتی برگشت حسابی خوابش میومد, برای همین همگی با هم خوابیدیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)