معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

معين و اسباب بازي هاي جديدش

       رفته بوديم نمايشگاه بين المللي كه يه قسمت مربوط به اسباب بازي واسه ني ني ها بود . به مسوول اون بخش گفتم اسباب بازي واسه معينم مي خوام كه دوسال داره ، بهم چند تا اسباب بازي معرفي كرد و من دو تاشو خريدم ، دو تا پازل خريدم كه يكي اش يه كم سخت تره اونو گذاشتم واسه بعدن ، پازل رو از نمايشگاه خريديم ، قطارم  رو بابا واست خريد ، ولي معين خيلي شيطونه در عرض يك هفته ، قطارش رو خراب كرد . خاطرات پازل اولين بار همه رو خوب چيندي بغير از گربه ، وقتي ديدي گربه سرجاش نميره خيلي عصباني شدي و شروع كردي به گريه ، منم بهت ياد دادم كه اول گوشش رو بزار سرجاش ، بعدش بقيه قسمت هاش رو ، و اين كار رو چند بار ا...
12 مهر 1390

معين كوچولو در حال هندوانه فروختن

هر وقت ميريم ميوه فروشي ، معين خودش مي خواد هندونه رو انتخاب كنه  ، شروع مي كنه به زدن هندوونه ها ، بعدش مي گه اين خوبه ، اينو بردار . آخه اين كار رو از باباش ياد گرفته . ...
12 مهر 1390

بازی جدید معین

اگه یه عالمه گردو بزاری جلوی معین , ساعتها سرگرمش میشه , اونارو سوار ماشین میکنه از این ور به اون ور می بره یا توی لباسش میریزه کلی میخنده , باباجون , ازسرکار اومده بود و یک کیلو گردو خریده بود ,‌معینم تا اونارو دید توی لباسش ریختو کلی بازی می کرد ...
1 مهر 1390

سالگرد ازدواج

پنجم شهریور سالگرد ازدواج مامان و بابا بوده , آره مامان و بابا سال ٨٣ با هم ازدواج کردن و سال ٨٨ خدا یه فرشته کوچولوی مهربون به اسم معین به ما هدیه داد . سه نفری باهم یه جشن کوچولویی گرفتیم ولی چون معین کوچولو به خاطر مراسم از شیر گرفتن کم حوصله بود همش غر می زد ولی روی هم رفته خوب بود .     اینم عکس سالگرد ازدواج  پیری من و بابات ...
29 شهريور 1390

دكتر رفتن آقا معين

فرشته كوچولوي مامان چند وقته به خودش ميگه آقا معين ، هوا چند روزه سرد شده   معين كوچولو خيلي گرماييه   منم غافل از اينكه هوا سرد شده ، شبها بدون پتو ميخوابوندمش الان يه كم سرماخورده  براي همين ديروز بردمش دكتر ، البته پيش خانوم دكتر ، محمدامين هم سرماخورده بود  اول اون رفت و معين داشت بهش نگاه مي كرد خانوم دكتر گوش هاشو نگاه كرد بعد گلوشو نگاه كرد و وزنش كرد ، معين كاملا دقت مي كرد بعدش نوبت معين شد معين روي پاي من بود و خانوم دكتر گفت بزار گوشتو ببينم معين هم بدون گريه و مخالفت ، گوشش رو نشون داد و گلوشو نشودن داد ، من غافلگير شدم آخه اولين باري بود كه مخالفت نمي كرد و با خوشحالي از مطب خانوم دكتر اومد بيرون و با ...
28 شهريور 1390

مراحل از شیر گرفتن قلب مامان

باورتون نمی شه تو مراحل زندگی نی نی من ،سخت ترین قسمتش همین مرحله بود مرحله اول : تو بجنورد شروع كردم ( عيد فطر ) از صبح حواسش پرت بود و دور من نميومد بعد كه يادش اومد خودم را قايم كردم ولي تا ساعت 5 بعدازظهر كسي نتونست بخوابونش و از بس گريه كرد ، دلم طاقت نياورد و رفتم بهش شير دادم بلافاصله در كمتر از دو دقيقه خوابيد . مرحله دوم : وقتي رسيديم مشهد اولین کاری که کردم مثل مامان درسا ، با تلخ كردن شروع كردم ولي معين اصلا دم به تله نداد و با عصبانيت به من نگاه كرد و همونطوري شروع به خوردن شير كرد ، مرحله سوم : با حواس پرت كردن شروع كردم روزهاي اول بخوبي گذشت ولي شبها خيلي اذيت مي كرد تا اينكه موضوع رو فهميد و شروع به ل...
25 شهريور 1390

حموم كردن فرشته كوچولو

عزيز دلم اصلا از حموم خوشش نمياد راستشو بخواين از آب بازي خوشش مياد ولي با توجه به اينكه ميدونه آخرش بايد سرش خيس بشه اصلا از حموم خوشش نمياد و سرسختي مي كنه هرچي توپ و اسباب بازي مي برم ولي بازم موافقت نمي كنه كه بره حموم اميدوارم به زودي زود از اين خصلت بدش دست بكشه و حموم كردن رو بپذيره ...                                                              &nb...
25 شهريور 1390

تولد نازگل مامان

  عزیز دل مامان؛ تولد دو سالگیت مبارک ، دوستت دارم          تولد گرفتن واسه شما امسال ماجرایی داشت البته بابایی همون روز برات یه بره ناقلا جایزه خرید قرار بود وقتی که از بجنورد بیایم برات تولد بگیریم که وقتی رسیدیم عمه   خانوم و عمو حسن رفتن مسافرت , بعدش قرار بود آخر هفته بیان و اون روز جشن بگیریم              که نیومدن خلاصه هنوز موفق نشدیم برات یه جشن بزرگ بگیریم البته خودمون سه تایی یه جشن کوچیک گرفتیم و شما شمعم فوت کردی   ولی اون جشن تولدی که خودم بخوام نشد. دوستت   دارم یه عا...
20 شهريور 1390

خاطرات ماه مبارک رمضان در سال 90

هنوز معین کوچولوی من شیر میخوره ، وقتی که من و باباش سحر بیدار میشدیم تا سحری بخوریم چند روز اول این شیطون کوچولو هم بیدار می شد و نمیذاشت تا من سحری بخورم و مجبور می شدم تا خوابیده سحری بخورم . کم کم بهتر شد و سحری بیدار نشد . معین خیلی افطاری ها رو دوست داره ، مخصوصا وقتی که همه دور هم هستن . اولین مهمونی که دعوت شدیم خونه آقاجون بود که همه اعضا حسینیه هم بودن تا بعداز مراسم زیارت عاشورا بخونن . اون روز چند تا نی نی کوچولو به اسم مطهره ، رسول ، حسنی هم خونه آقاجون بودن و معین خیلی اونارو دوست داشت و همه اسباب بازیهاشو به اونا می داد تا بازی کنن . یه شب همگی باهم رفتیم پارک پونه ، نزدیک طرقبه و اونجا افطاری کردیم اونجا خیلی خوش گذشت ...
13 شهريور 1390