معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

مسافرت قبل از سال 1391 و ماجراي چهارشنبه سوري

         عزيزان دل ، جاتون خالي ، آخرسال 1390 يك دفعه يك مسافرت كاري براي من و معين كوچولو پيش اومد حسابي جاتون خالي بود ولي خيلي يك دفعه اي بود مثلا امروز فهميدم كه بايد بريم مسافرت و فرداش به راه افتاديم . مسافرت كاملا فشرده اي بود ، جاتون خالي . به عزيز و آقاجون هيچي نگفتيم كه مي خوايم بيايم تهران ،من و معين با قطار رفتيم تهران ، صبح وقتي عزيز ، مارو ديد حسابي تعجب كرده بود حتي يك درصد هم احتمال نمي دادن كه ما بريم تهران ، خيلي خوشحال شدن ، آقاجون و خاله ها و عمو حسين و نازنين و محمد امين ، حسابي از ما پذيرايي كردن، معين هم خيلي به خونه خاله اكرم علاقه داشت همش مي گفت اونجا باشيم . ...
29 اسفند 1390

خاطرات هفته های گذشته

سلام , خدمت دوستان عزیز , خیلی وقت بود که به وبلاگ قندعسلم سر نزده بودم حالا تا جایی که یادم باشه خاطرات این چند وقت رو می نویسم : بالاخره بخیه های معین کوچولو رو کشیدیم و چون بابا رضا بهش قول داده بود که اگه پسر خوبی باشه واست سه چرخه می خرم براش یه سه چرخه قشنگ و قرمز رنگ خرید معین خیلی خوشش اومد و حسابی سرگرمش شده بود توی دورانی که مریض بود خیلی به تلویزیون و سی دی های کارتونی علاقه مند شد که دیگه داشت زیاده روی می کرد واسه همین بابارضا تحرمیش کرد دیگه اینکه به سرزمین عجایب رفتیم و حسابی جاتون خالی بود با محمد جواد و عمو حسن رفتیم و کلی بهمون خوش گذشت ماشین برقی&zw...
27 اسفند 1390

بازی های جدید معین کوچولو

بازی هایی که خیلی سرگرمش میکنه   یکی ماشین بازیه که خیلی علاقه داره یکی دیگه مغازه بازی , همش دوست داره ما رو ببره مغازه ( توی خونه ) و واسه مون سک سک ,‌خوراکی و اسباب بازی بخره یکی دیگه خاله بازی , میگه تو , بچه من باش و با من یا بابا رضا حسابی بازی می کنه که هلاک میشیم یکی دیگه هیئت بازی , یعنی طبل بر می داره و شروع می کنه به خوندن , ای وای حسین ما را         هیهات تشنه کشتن           غریب کربلا را             هیهات سر بریدن یا اینکه : بر مشامم...
6 اسفند 1390

خاطرات اين چند روز غيبت

  سلام دوستان یه مدت بود وقت نمی کردم بیام و وب معین کوچولو رو آپدیت کنم مرسی از همه دوستان که جویای احوال ما بودن , خدا رو شکر , خوبیم , حالا چند تا عکس براتون گذاشتم امیدوارم قشنگ باشه معين كوچولو اولش از قطار مي ترسيد ولي بعدش خيلي بهش خوش گذشت خوشبختانه برعكس نازنين از كوپه بيرون نميومد آخه نازنين وقتي با قطار مسافرت ميكنه همش توي راهروي قطار بازي ميكنه ولي معين با بطري هاي آب و موبايل و ... خودش رو سر گرم كرد اين خرگوش محمدامين بود ولي من نديدمش فقط عكسش رو ديدم آخه مرده بود و محمدامين عكس هاش رو بهم نشون مي داد جاتون خالي با پيشنهاد عمو حسين ( باباي نازنين ) به قم رفتيم و ساخت ضريح امام حسين رو ديديم خيلي ...
18 بهمن 1390

مسافرت معین و مامان و باباش

سلام بچه ها , ما اومدیم تهران , پیش عزیز و آقاجون و خاله ها و عمو حسین و نازنین و محمد امین با قطار اومدیم , اولش که معین کوچولو ترسیده بود و گریه میکرد که با قطار نریم , من قطار دوست دارم ولی نمی خوام با قطار برم و حسابی ترسیده بود و با کلی دنگ و فنگ راضی اش کردم که گریه نکنه بعدش کلی با بابا رضا بازی کرد و تا ساعت 12 شب  این ور و اون ور می رفت تا اینکه خوابش گرفت و خلاصه خوابید و تا صبح خوابید و ساعت هفت صبح بیدار شد و عمو حسین اومدن دنبال ما که از ساعت 5 صبح علاف ما بودن که ما هفت و نیم رسیدیم بعدش اومدیم خونه آقاجون و کلی با محمد امین و اسباب بازی های خونه خاله اکرم بازی کرد بعدش  نازنین و خاله سمیه اومدن که ...
22 دی 1390

هدیه جشنواره نی نی وبلاگ

    جایزه های جشنواره نی نی وبلاگ رسید معين كوچولو و درساي گلم توي مسابقه ني ني وبلاگ برنده شدن كه من و مامان درسا دو سري از سي دي هاي خاله ستاره رو گرفتيم ، اينم عكسش مباركتون باشه ، انشاا... هميشه توي زندگيتون برنده بشين     ...
17 دی 1390

هدیه های طاهره خانوم و ماجرای اولین برف زمستون

معین کوچولو عاشقه کتابه و هیچ چیز به اندازه کتاب خوشحالش نمی کنه جدیدا طاهره خانوم بهش دو کتاب داده که اونها رو خیلی دوست داره یکی کتاب موش و گربه و یکی دیگه کتاب مار طمع کار , باورتون نمیشه معین یه اخلاق بدی داره اینه که وقتی ناراحت می شه کتاب هاشو که خیلی دوست داره پاره می کنه اگه آب یا چای دم دستش باشه می ریزه , این دو تا کتاب طاهره خانوم رو این قدر دوست داره که وقتی ناراحت میشه سعی میکنه سمتشون نره و کتاب های دیگه اش رو پاره کنه . راستی عمو مهدی و طاهره خانوم خیلی وقت پیش به معین کوچولو چند تا بادکنک  دادن که هنوز اونهارو داره طاهره خانوم و عمو مهدی بهش اسم همه حیوونها رو یاد داده دیگه پنگوئن و کانگورو و زرافه و خیل...
17 دی 1390

مبارکه عزیز دلم دو سال و چهار ماهگیت

  بچه ها کریسمس مبارک   امروز تولد دو سال و چهار ماهگی عزیزدلمه     کارهایی که می کنه و حرفهایی که تا این لحظه می کنه اینه :  میگه به خا رِت : به خاطر تو ما بهش میگیم کبات هاتو بیار اون میگه کبات اشتباهه بگین کتاب حالا بزرگ شده و ایرادهای ما رو میگیره همش می خونه ای وای حسین ما را تشنه کشتن و همش زنجیر می زنه و به آقاجون و باباش یا به عمو حسن میگه برام نوحه بخونید تامن طبل بزنم یا زنجیر بزنم جدیداً آقاجون واسش سنج خریدن , خیلی خوشحاله و همش سنج می زنه جدیداً به کارتونها علاقه مند شده و دوست داره براش کارتون بزاریم ولی من اصلا دوست ندارم طاهره خانوم براش کتاب موش و گربه&nb...
10 دی 1390

يه شعر قشنگ از يكي از عموهاي مهربون

کاش کودکیت شعری ابدی بود                    تاکه هیچگاه دلتنگی برای بهانه هایت نبود ندانی تمام شوقو اشتیاقم برای زندگی          پاسخ دادن به سوال های پی درپی ات بود من دستچین همیشگی خندهایت باشم        نفسهایم تاهست بی آنکه درک کنی به عشق توباشد                                  کاش کودکیت شعری ابدی بود ...
10 دی 1390