معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

شیرین کاریهای معین کوچولو

معمولاً از صبح تا بعدازظهر که من از سرکار بیام با آقاجونش مشغول کارهای تعمیراتی و کارهای مکانیکیه، جملات رو خیلی قشنگ می گه نیاز به مترجم داره مثلا می گه پیچ می یخه یعنی پیچ می چرخه یا به آقاجون می گه آ جون یا به کوچولو میگه لولو یا خیلی کلمات جالبه دیگه .   همش روی شومینه یا دیوار نقاشی می کشه و وقتی که حواسمون نباشه کل لوازم آرایش رو از قبیل کرم و ... به در و دیوار می زنه کلا خیلی شیطونه چشمتون روز بعد نبینه چند روز پیش خوابیده بودم که دیدم یه عالمه لباس روم ریخته وقتی بیدار شدم دیدم آقا ، از من زودتر بیدار شده در کمد لباس ها رو باز کرده و همه لباسها رو ریخته روی من ، بعدش کلی بهم میخنده ، معین عاشق ماشین سواری تو الم...
9 مرداد 1390

واکسن های معین جون

واي وقتي ياد واكسن هاي معين میفتم نميدونم بخندم يا گريه كنم از دست واكسن زدن هاش, الان ديگه هيچ دكتري رو نمي پذيره وقتي وارد مطب دكتر يا داروخانه مي شيم همش مي گه بريم بدترين واكسن هاش واكسن دو ماهگي و 18 ماهگيش بود   خيلي عزيز دلم اذيت شد تا يه مدت نمي تونست پاشو تكون بده ولي با بقيه واكسن هاش تقريبا كنار ميومد حداكثر يه روز اذیت می کرد کلاً با هر واکسنی کنار نمیومد واکسن شش ماهگی شو تو اصفهان زدم بقیه واکسن هاش توی مشهد بود     ...
8 مرداد 1390

چكاپ كردن معين

دكتر معين جناب آقاي دكتر جمشيد يوسفيه ، خيلي دكتر خوبيه  از همون يك ماهگي معين رو اونجا مي بردم تا شش ماهگي هر ماه يك بار ، از شش ماهگي تا يك سالگي هر دو ماه يك بار و از يك سالگي به بعد تاريخ خاصي نداره و هر موقع كه مريضه يا مشكل خاصي پيش مياد اونجا مي برمش ، تا قبل از شش ماهگي معين خيلي دل درد مي شد و خيلي اذيت مي شد براي همين بيشتر مي بردمش دكتر . معين كوچولوي ما هميشه از وقتي كه وارد اتاق آقاي دكتر ميشيم تا لحظه اي كه ميخوايم بيايم بيرون گريه مي كنه ، كلا با دكترها مي يونه خوبي نداره  ولي آقاي دكتر با صبوري تموم به گريه هاي معين توجه نمي كنه و معايناتش رو انجام ميده اميدوارم هيچ ني ني مريض نشه تا بره دكتر . ...
8 مرداد 1390

اتوبوس سواری

 من و معین یک هفته اس اتوبوس سوار شدیم ، دلم می خواد اینطوری بیشتر با جامعه و اجتماع آشنا بشه اتوبوس سواری رو فعلا دوست داره با هم چند بار رفتیم پارک . پنجشنبه یعنی ٦ مرداد رفتیم پلیس +١٠ تا گواهینامه ام رو تعویض کنم , جاتون حسابی خالی بود , عزیز دلم خیلی اذیتم کرد همش تو بانک ، اعتراض می کرد که بریم ، یه آقایی لطف کرد و نوبتش رو بهم داد ، بعد به معاینه پزشکی رفتیم و کارهامونو با هم انجام دادیم ، تجربه خوبی بود .  
8 مرداد 1390

خلاصه اي از زندگي معين تو شش ماهه سوم زندگيش

اين شش ماه شايد بگم خيلي برام سخت شده بود چون هم ترم چهارم بود هم معين بزرگتر شده بود همش دلم مي خواست باهش بازي كنم همه كتابمو خط خطي و پاره مي كرد ديگه اصلا نمي تونستم درس بخونم وقتي كه معين مي خوابيد ساعت يك شب به بعد شروع مي كردم به خوندن اون موقع تا ساعت سه صبح مي خوندم بعد ساعت شش هم مي رفتم سر كار روزهاي خيلي جالب و پر خاطره اي بود بالاخره امتحانها شروع شد و من با معدل 18 و بيست و دو صدم فارغ التحصيل شدم ...
27 تير 1390

خلاصه ای از زندگی معین تو شش ماهه دوم زندگیش

با شروع شش ماهه دوم زندگی آقا معین ، مامان جونش باید سر کار می رفت از ساعت پنج بیدار می شدم واسه آقا معین شیر می دوشیدم و ساعت شش و ربع صبح معین کوچولو رو به خونه مامانی می بردم و هنوز کلاسهای دانشگاه بطور رسمی شروع نشده بود تا اینکه یک مأموریت آموزشی تو شهر اصفهان از 12 اسفند ماه پیش اومد با مامانی عازم اصفهان شدم تو اصفهان واکسن شش ماهگی معین رو زدیم اونجا از لحاظی که نزدیک معین بودم و ازم دور نبود خیلی خوب بود تا روز چهارشنبه سوری عازم مشهد شدیم و تا 13 عید در مشهد بودیم بعد دوباره ایندفعه با آقاجون عازم اصفهان شدیم و تا آخر فروردین هم اونجا بودیم تا اینکه مأموریت آموزشی تموم شد و به مشهد برگشتیم برای شروع کار به اداره آبکوه منتقل شد...
25 تير 1390

کارهای شش ماه اول معین روی تقویم مامان

عزیز دلم توی 9 دی 88 , دور می زنه یعنی 360 درجه روی فرش می چرخه وقتی به شکم نشسته , 360 درجه روی فرش می چرخه و دور می زنه ( مثل دایره توسط پرگار ) قلب مامان توی 12 بهمن بر عکس می شه چرخش 360 درجه یعنی به پشت میشه و دوباره روی شکم میاد. جیگر مامان 22 بهمن اولین دندون نازش نیش زد 23 بهمن هم پامو پشتش میزارم خودشو جلو می بره ( عزیزم چقدر عجله داری ) 27 بهمن وقتی دستم رو به دهانش می زنم صدا درمیاره ( آآآآآآآآآ..... ) 8 اسفند اِه میگه وقتی میخواد دعوا کنه میگه اِه اِه 11 اسفند توی اصفهان ( مأموریت مامان ) واکسنشو رو زدیم اونم عجب ماجرایی داشت 12 اسفند دست می زنه و خرگوشک موشک موشک می کنه 15 اسفند بابا بابا با می گفت 16 ...
25 تير 1390