معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

فرهنگ لغت

دیشب رفته بودیم مغازه سر کوچه ، اونجا معین با مغازه دار که عزیز دلم بهشون عمو می گه ، حرف زد ولی عموی مغازه دار هیچی نفهمید و من براشون ترجمه کرد و کلی عموی مغازه دار خندید ،به پیشنهاد بابایی قرار شد کلمات رو که خیلی قشنگ می گی اینجا ثبت کنم : کوچولو :   لولو                                   خاله :‌لاله                        &nb...
13 شهريور 1390

افطاری مامان

بالاخره موفق شديم افطاری بگیريم همش ، هر زماني رو كه تعيين مي كرديم با يكي ديگه همزمان مي شد بالاخره سوم شهريور ماه افطاري رو گرفتيم خيلي خوب بود شب قبلش با بابا رضا رفتيم خريد و صبح روز پنجشنبه ماماني و آقاجون اومدن و كلي كمك من و معين كردن ظهر هم موقعي كه معين كوچولو رو خوابوندم عمه فاطمه و جواد اومدن ، معينم كه همش منتظر بهونه بود كه نخوابه ، يك ساعت بيشتر نخوابيد كه بيدار شد حسابي جاتون خالي بود ،امين آقا رفته بود خونه شون تا استراحت كنن اما چشمتون روز بد نبيه آقاجون و آقارضا رفته بودن ميوه بخرن كه ماشين بدون بنزين ميشه و اينا مجبور ميشن به امين آقا زنگ بزنن تا نجاتشون بده . بالاخره سفره رو چينديم و  آقاجون ...
13 شهريور 1390

تعطيلات عيد سعيد فطر

    تصميمات مختلفي براي اينكه تعطيلات عيد فطر رو چه جوري بگذرونيم گرفتيم يكي مي گفت بريم تهران ، يكي مي گفت بريم گناباد ، يكي گفت بريم بجنورد ، يكي هم گفت همين مشهد باشيم ، تصميم گرفتيم كه مشهد بمونيم تا اينكه فهميديم ، سامان چشم انتظار ماست و بالاخره قرار شد بريم بجنورد ، حسابي جاتون خالي بود چهارشنبه ساعت 4 صبح بيدار شديم و ساعت 5 صبح راه افتاديم به سمت بجنورد معين كوچولو خواب بود و ساعت 7 بيدار شد همش مي گفت تجا مي ريم يعني كجا مي ريم و ما هم براش توضيح مي داديم كه مي ريم پيش سامان تا اينكه بالاخره رسيدم بجنورد و بعداظهر رفتيم بازار و خيلي خوب بود ، شب اول معين خيلي موقع خواب اذيت كرد و انتظار داشت عمو حسينش كه تازه ا...
12 شهريور 1390

اینم بستنی خوردن و تعمیر کاری آقا معین

عزیز دلم به روش کاملا مدرن و باکلاس ، بستنی می خوره که هیج جا از سر و صورت و لباس هاش تمیز نمونه و به همشون بستنی می ده اینم یه چشمه از بستنی خوردن آقا معین . عزیز دلم وقتی خونه آقاجونه به هیچی رحم نمی کنه مخصوصا به باغچه تو حیاط ، چون مدام بهش آب میده البته تمام لباسهای خودشم خیس می کنه و شروع میکنه به حمله کردن به سمت آچار و پیچ گوشتی و همش اونا رو بر میداره و این ور و اون ور میندازه و خودش هم تعمیر کاری میکنه مثل عکس پایین ...
29 مرداد 1390

اولین شعر معین و مراسم قرآن به سر

دیروز عزیز دلم برای اولین بار واسمون شعر خوند ، چند روز بود که همش به باباش می گفت برام شعر بخون و باباشم براش شعر یه توپ دارم قلقلیه رو می خوند تا اینکه دیروز من بهش گفتم یه توپ دارم و اونم زود گفت گلگلیه بعد من بهش گرفتم سرخ و سفید و بعد اون بلافاصله گفت آبیه و تا آخر شعر رو به کمک هم خوندیم و کلی منو باباشو خوشحال کرد . جاتون حسابی خالی بود ! الهی من فداش بشم . اتفاقا دیشب ، اولین شب احیا توی ماه مبارک بود و چون حسینیه در حال تعمیر بود همگی با هم رفته بودیم خونه آقای شریفی ( یکی از همشهریان ) حسابی مراسم شب احیا بهمون چسبید معینم ، قرآن بسر کرد و بجای یک قرآن ، سه تا قرآن روی سرش میذاشت تازه زیر لب دعاها رو زمزمه می کرد . الهی عاقبت بخی...
29 مرداد 1390

یادگرفتن رفتن به دستشویی

از تاریخ ٣ اردیبهشت تصمیم گرفتم تا معین کوچولو دیگه مای بی بی نشه و تا اول خرداد ماه حسابی خونمو آب پاشی کرد  باباش مخالفت می کرد  می گفت زوده ولی معین کوچولو یاد گرفت با کمک مامانی دیگه مرد بشه و مای بی بی نشه   خرداد ماه که رفتیم تهران خونه آقاجون دیگه مای بی بی نشد و یاد گرفته بود که بدون مای بی بی باشه و حسابی مرد شد .     ...
25 مرداد 1390

معرفی دوستای معین

حالا اینجا بهتون دوستای معین رو که خیلی به معین محبت دارند و منم خیلی دوستشون دارم معرفی می کنم          ١- محمد جواد ( پسر عمه ) ٢- نازنین ( دختر خاله ) ٣- محمد امین ( پسر خاله ) ٤- سامان ( پسر عمو ) ٥- مریم ( دختر دایی مامان ) ٦- زهرا ( دختر خاله مامان ) ٧- درسا ( نی نی همکار مامان ) ٨- نیما و آرمان ( پسر همسایه ) ٩- مریم و محمدرضا ( بچه های خاله حلیمه باباجون )  ١٠- سميه ( دختر خاله مامان ) حالا در آینده امیدوام , معین کوچولوی من دوستای خوب و مهربونی پیدا کنه تا من اسماشون رو اینجا بنویسم .   ...
25 مرداد 1390

خاطرات دندونهای معین

معین کوچولوی من خیلی زود دندونهاش در اومد ولی از نی نی هایی بود که دندونهاش خیلی اذیتش می کرد همش آب از دهنش می ریخت و خیلی کلافه بود  تا الان ١٢ دندونش در اومده دندونهای نیشش خیلی اذیت کرد ولی چون همش در حال شیر خوردنه حتی موقع خوابش، برای همین دندونهاش زود خراب شد خیلی زود دو هفته پیش برده بودمش دندونپزشکی     , اونجا آقای دکتر نوغانی بهش جایزه داد ولی معین طبق معمول از دکتر می ترسید و گریه می کرد و گفت دندونهاش بخاطر شیر خوردن خرابه و باید مسواک بزنه و دهانشویه استفاده کنه تا یه کم بزرگتر بشه وقتی که از درد نخوابید اون وقت بیاین تا دندونهاش رو بکشم  خیلی ناراحت شدم معین اصلا قبول نمی کنه مسواک بزنه ...
15 مرداد 1390