معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

مراحل از شیر گرفتن قلب مامان

1390/6/25 19:51
324 بازدید
اشتراک گذاری

باورتون نمی شه تو مراحل زندگی نی نی من ،سخت ترین قسمتش همین مرحله بود

مرحله اول : تو بجنورد شروع كردم ( عيد فطر ) از صبح حواسش پرت بود و دور من نميومد بعد كه يادش اومد خودم را قايم كردم ولي تا ساعت 5 بعدازظهر كسي نتونست بخوابونش و از بس گريه كرد ، دلم طاقت نياورد و رفتم بهش شير دادم بلافاصله در كمتر از دو دقيقه خوابيد .

مرحله دوم : وقتي رسيديم مشهد اولین کاری که کردم مثل مامان درسا ، با تلخ كردن شروع كردم ولي معين اصلا دم به تله نداد و با عصبانيت به من نگاه كرد و همونطوري شروع به خوردن شير كرد ،

مرحله سوم : با حواس پرت كردن شروع كردم روزهاي اول بخوبي گذشت ولي شبها خيلي اذيت مي كرد تا اينكه موضوع رو فهميد و شروع به لجبازي و گريه و نخوابيدن كرد و بالاخره نصف شب ، ما تسليم مي شديم و معين ، موفق ، شروع به خوردن شير مي كرد .

مرحله چهارم : بهش گرفتم اوخ شده و چسب زدم اول پذيرشش براش سخت بود موقعي كه رفتيم خونه آقاجون از غمش هركي رو كه مي ديد مي گفت مامان اوخ شده و شيشه مي خورد ، محمدجوادم اونجا بود و جاتون خالي ، يك آتيش بزرگي به پا كرد و حسابي امين آقا و عموحسن رو سركار گذاشت تا كي تلاش مي كردن تا آتيش رو خاموش كنن حسابي ماجرايي شده بود تا ساعت ده و نيم اونجا بوديم تا معين زياد به سمت من نياد ولي زياد فايده اي نداشت چون همش با من بازي مي كرد وقتي رفتيم خونه بازم همش مي گفت مامان اوخ شده ( راستشو بخواين خيلي با غم مي گفت بقدري كه دلم كلي واسش گرفت و حسابي گريه كردم ، رضا مونده بود بين من و معين كه چيكار كنه ) بالاخره خوابيد ولي نصف شب بيدار شد و باز گير داد اما قبول كرد كه نمي تونه بخوره و در واقع اولين شبي بود كه ما پيروز شديم .

باورتون نمي شه اينقدر خوابم مياد كه خدا مي دونه آخه شبها نمي تونم بخاطر اين كار هاش بخوابم اما اين ماجرا هنوز ادامه داره ببينم بالاخره كي اين مراحل بحراني به اتمام مي رسه ....

امروز ٢٥ شهریوره و هنوز معین کوچولو شیر نخورده و تقریبا ما پیروز شدیم ولی بازم گاهی اوقات یادش می کنه و ما حواسش رو پرت می کنیم .

هر وقت از خواب بیدار میشه چون خوابش کامل نشده شروع می کنه به گریه و بغل هیچکی جز خودم نمی ره و اینقدر گریه می کنه که حسابی اعصاب من رو بهم می ریزه ولی بالاخزه ساکت می شه

الان عزیز و آقاجون و دایی محمدرضا و محمدامین از تهران اومدن پیش ما . معین خیلی خوشحاله و حسابی سرگرمه .

 معین خونه آقاجون

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان آرمان
25 شهریور 90 23:50
سلام عزیزان. ممنون که به ما سر زدید. خوشحالیم که دوست مشهدی پیدا کردیم. من بی تعارف مشهدی ها را خیلی دوست دارم.چون هر سال اونا پذیرای میهمانان اما رضا هستند و ازشون خوب پذیرایی میکنن. شنیدم از شیر گرفتن بچه ها خیلی سخته اما متاسفانه خودم تجربه اش را نداشتم. امیدوارم که موفق شده باشید.کلا هر مرحله از بزرگ شدن بچه ها سخته و تو بعضی موارد سختره. من با اجازه شما دوست مشهدیمون را به جمع دوستانمون اضافه میکنم و خوشحال میشیم شما هم ما را به دوستی خودتون بپذیرید و بازم بهمون سر بزنید. معین عزیز را از طرف ما ببوسید.
مامان مهسا
27 شهریور 90 2:34
از اظهار محبتت ممنونم. کوچولوی عزیز رو ببوس
الينا گلينا
28 شهریور 90 8:34
مرسي عزيزم كه به ما سر زدي. الان اليناي من 11 ماهشه و خيلي مونده كه از شير جداش كنم ولي حس مي كنم كه خيلي براي مامان سخته كه طاقت بياورد.معين هم بايد خيلي قوي باشه.