معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

فروشگاه کوروش

جدیدا نزدیک خونه , فروشگاه جدیدی باز شده که معین کوچولو خیلی اونجا رو دوست داره و همش دوست داره با هم بریم از اونجا خرید کنیم حتی اگه یه بستنی هم بخوایم بخریم میگه بریم اونجا و چرخ خرید برداریم و بستنی رو از اونجا بخریم خلاصه ما مشتری دائمی این فروشگاه شدیم , یه بار که باهم رفتیم فروشگاه معین کوچولو یه نوع ژله دید که میخواست بخره منم گفتم فعلا نه چون دوبار از این فروشگاه ژله خریدیم و هنوز تموم نشده وقتی تموم شد میایم میخریم و معین هم افتاد روی دنده لج و من قبول نکردم البته قبل از اینکه بریم داخل فروشگاه , قول داده بود که فقط بستنی بخره , خلاصه ما از فروشگاه اومدیم بیرون و معین حسابی عصبانی بود و حرف من رو گوش نمیداد و جداگانه برای خودش به سم...
21 خرداد 1394

فلوراید تراپی

ظهر چون تفنگها و لباس های تیراندازی رو از سرکار و مسابقه روزجمعه آورده بودم مجبور شدم با ماشین برم خونه بعد که داشتم می رفتم خونه آقاجون , منشی دکتر نوغانی تماس گرفت و گفت معین کوچولو, امروز وقت فلوراید تراپی داره یادتون نره که بیاین منم گفتم باشه , وقتی رسیدم خونه آقاجون , معین کوچولو و سامان حوصله شون سر رفته بود برای همین منم گفتم که بیاین بریم خونه اونها هم حسابی خوشحال شدن و بردمشون خونه که باهم بازی کنند , اتفاقا امروز بعدازظهر بابارضا کار داشت و نمی تونست که معین رو پیش دکتر نوغانی ببره برای همین من و معین و سامان با هم سوار مترو شدیم و رفتیم مطب دکتر نوغانی . معین کوچولو کلا از دندونپزشکها می ترسه و خاطره خوبی نداره ولی چون سامان بود...
20 خرداد 1394

نیمه شعبان سال 1394

من و معین و بابارضا تصمیم گرفتیم که واسه نیمه شعبان بریم تهران و یه سر به عزیز و آقاجون بزنیم , آقاجون مشهد یه نامه واسه آقاجون تهران نوشتن و به معین دادن و گفتن کسی اینو نخونه و فقط بدی آقاجون تهرانت بخونه , خلاصه ما عازم تهران شدیم و بابارضا همش میخواست نامه رو بخونه که من و معین نمیگذاشتیم , شب رو شاهرود خوابیدیم و صبح زود راه افتادیم و ساعت 9 به تهران رسیدیم هوا حسابی گرم بود اونجا صبحونه خوردیم , آقاجون تهران خونه نبودن و معین منتظر بود که بیان تا نامه رو بهشون بدن , خلاصه آقاجون تهران اومدن و معین نامه رو بهشون داد و آقاجون نامه رو خوندن که توی نامه نوشته بودن واسه معین تبلت بخرین که مامان و باباش نمی خرن , کلی از دست نامه خندیدیم ولی ...
15 خرداد 1394

رفتن به پارک وکیل آباد و پیست اتومبیلرانی و دامادی همکار بابا

صبح روز جمعه , معین کوچولو , من و بابارضا رو ساعت 7:30 بیدار کرد منم حسابی خوابم میومد ولی قبول نمی کرد , بالاخره ما هم بیدار شدیم , وقتی میخواستم صبحونه بیارم بهشون پیشنهاد دادم که بریم بیرون شهر که صبحونه بخوریم بابارضا هم قبول کرد برای همین منم همه وسایل رو برداشتم و رفتیم پارک وکیل آباد و اونجا رو تخت های پارک نشستیم و صبحونه خوردیم و حسابی بهمون چسبید بعدش وسایل رو جمع کردیم و رفتیم آب بازی , معین هم حسابی خودش رو خیس کرد , من و بابارضا هم رفتیم توی آب و سه نفری توی آب راه رفتیم و چون هوا گرم بود حسابی بهمون چسبید بعد تصمیم گرفتیم بریم خونه توی مسیر چند تا ماشین و موتور مسابقه رو دیدیم برای همین نظرمون عوض شد و به سمت پیست اتومبیلرانی ر...
8 خرداد 1394

رفتن به پارک ملت و طرقبه

روز پنجشنبه 25 اردیبهشت , بابارضا مرخصی گرفتن تا چند تا کار اداری انجام بدن بعد که کارهاشون تموم شد معین رو بردیم دکتر , آخه از چشمهاش عفونت میومد البته این یه ویروس جدید بود که همه توی خونه مامانی گرفته بودن خلاصه آقای دکتر واسه معین آمپول نوشت و معین هم حسابی گریه کرد کلی موقع گریه حرفهای قشنگ قشنگ زد و همش می گفت شایسته من , کجایی , من تورو دوست دارم .اصلا کی این دکتر رو معرفی کرده من دوستش ندارم . بالاخره بعداز آمپول زدن رفتیم خونه مامانی , بعداز ناهار , سامان و معین و محمدجواد و عمو حسن با هم فوتبال بازی کردن بعداز فوتبال هم , همگی با هم ( عمو حسین و ملیحه خانوم و طاهره و خانوم و بابارضا و عمو حسن و محمدجواد و سامان و معین و محمدصدرا و ...
31 ارديبهشت 1394

جشن فارغ التحصیلی معین

عزیز دلم بالا خره فارغ التحصیل شد یعنی از پیش دبستانی فارغ التحصیل شد , جیگرطلا کارت دعوت به مراسم فارغ التحصیلی شو آورد و با خوشحالی گفت یه روز دیگه بریم مدرسه , دیگه مدرسه مون تموم میشه , تازه شما و بابا هم باید بیاین خوشبختانه جشن اش روز پنجشنبه بود و نیازی به مرخصی گرفتن نبود , اتفاقا قسمت کارهای کامپیوتری مراسم هم بعهده طاهر خانوم بود , همه فرشته ها میومدن روی صحنه و کارها و شعرهایی که یادگرفته بودن رو به نمایش گذاشتن و حسابی همه شون خوشحال بودن معین کوچولو هم تمام شعرهاش رو حفظ بود و خیلی قشنگ شعرهاش رو خوند آخرش هم بهشون گواهی های فارغ التحصیلی شون رو دادن و کلی ازشون فیلم و عکس گرفتن آخر مراسم هم محمدصدرا به همراه دایی و خاله اش اومد...
31 ارديبهشت 1394

ماجرای PS بازی کردن فرشته کوچولو

جدیدا عزیزدلم توی بازی PS تبحر زیادی پیدا کرده و وقتی با , بابایی بازی می کنه می تونه یک گل به باباش بزنه آخه باباش خیلی جدی باهش بازی می کنه و بهش رحم نمیکنه ولی وقتی با من بازی می کنه حداقل 5 تا گل رو بهم می زنه , وقتی هم گل میزنه , قیافه اش دیدنیه , می پره بالا , پایین , روی تختش و جیغ و هورا میکشه , البته باباش هم همین کارها رو وقتی که گل میزنه می کنه . عاشق کریستین رونالدو , نیمار , کاسیاس و مسیه و از سوارس بیچاره بدش میاد ,دروازه بانی رو دوست داره. امروز با هم رفتیم تا خرید کنیم یه پسر بچه رو توی خیابون دید که لباس ورزشی تنش بود , معین گفت مامان این پسره , لباس نیمار رو پوشیده وقتی من روی لباسش رو خوندم گفتم آره نیماره , شما از ک...
31 ارديبهشت 1394

مهمونهای معین کوچولو در سال 94

معین کوچولو عاشق مهمونه , برای همین من و بابایی بهش اجازه دادیم هر موقع که دوست داره مهمون دعوت کنه ولی از بس که جدیدا به همه پیله می کنه تورو خدا بیاین خونه ما , همه رو کلافه کرده , واسه همین بهش گفتم که دیگه فقط چهارشنبه و پنجشنبه می تونه مهمون دعوت کنه , برای همین تا چهارشنبه میشه میگه مامان کی رو دعوت کنم , خلاصه مهمون دعوت کردن این فرشته کوچولو هم واسه خودش ماجرایی شده , مهمونهایی که تا حالا توی امسال دعوت کرده : 9 فروردین واسه شام ( آقاجون و مامانی و عمو حسن و عمو مهدی و طاهره خانوم و محمدصدرا ) 10 فروردین واسه شام ( دایی محمدرضا و اعظم خانوم ) 28 فرودین واسه شام ( دایی محمدرضا و اعظم خانوم ) 30 فروردین واسه شام ( آقاجون , ...
31 ارديبهشت 1394

عکس های گرفته شده توی باغ و حرم امام رضا(ع)

توی این پست هم براتون چند تا عکس از شیرینکاریهای معین و محمدجواد وقتی که با دایی محمدرضا رفتیم باغ امین آقا ,  گذاشتم اینجا این دو تا شیطون بلا , رفته بودن آخر باغ و لاستیکهایی که آقاجون واسه اینکه درختها سرمانخورن رو سوخته بود , دست زده بودن و حسابی دست و پاهاشون رو سیاه کرده بودن . این عکس هم هنگام پریدن معین به هوا, ازش گرفتم اینجا هم محمدجواد داره پای سیاه فرشته کوچولو رو نشون می ده اینجا باز محمدجواد توی آسمون ها پرواز می کنه و معین کوچولو داره بهش نگاه میکنه این عکس رو هم توی حرم امام رضا , بابایی ازمون گرفت این آبنما هم آقای عبدالله زاده به آقاجون داده که در حال حاضر , سرگرمی معین شده...
29 ارديبهشت 1394