معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

فلوراید تراپی

1394/3/20 23:53
211 بازدید
اشتراک گذاری

ظهر چون تفنگها و لباس های تیراندازی رو از سرکار و مسابقه روزجمعه آورده بودم مجبور شدم با ماشین برم خونه بعد که داشتم می رفتم خونه آقاجون , منشی دکتر نوغانی تماس گرفت و گفت معین کوچولو, امروز وقت فلوراید تراپی داره یادتون نره که بیاین منم گفتم باشه , وقتی رسیدم خونه آقاجون , معین کوچولو و سامان حوصله شون سر رفته بود برای همین منم گفتم که بیاین بریم خونه اونها هم حسابی خوشحال شدن و بردمشون خونه که باهم بازی کنند , اتفاقا امروز بعدازظهر بابارضا کار داشت و نمی تونست که معین رو پیش دکتر نوغانی ببره برای همین من و معین و سامان با هم سوار مترو شدیم و رفتیم مطب دکتر نوغانی . معین کوچولو کلا از دندونپزشکها می ترسه و خاطره خوبی نداره ولی چون سامان بود اصلا گریه نکرد و روی تخت نشست , سامان هم توی اتاق پیشش موند تا آقای دکتر روی دندونهای معین کار کنه بعداز نیم ساعت , دو تا فرشته کوچولو با خوشحالی تمام اومدن بیرون و گفتن آقای دکتر به ما ماشین داد , خلاصه دوباره با مترو برگشتیم خونه که قبل از اینکه بریم خونه , رفتیم فروشگاه کوروش و خوراکی خریدیم بعد اومدیم خونه و بهشون گفتم شام چی درست کنم که سامان گفت قیمه ولی معین گفت قورمه منم به معین کوچولو گفتم چون سامان مهمونه بزار همون قیمه درست کنم اونم قبول کرد , بعدش عمه فاطمه و امین آقا بهمراه بابارضا اومدن خونه ویه چای خوردن و رفتن . من هم شام آوردم بعداز اینکه شام خوردیم سامان میخواست بره خونه آقاجون که معین گریه کرد هرچی باباش گفت اگه میخوای تو رو هم ببرم خونه آقاجون گفت نه میخوام پیش مامانم بخوابم ولی سامان نره ولی سامان قبول نکرد و بابارضا سامان رو برد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)