معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

عکس های معین کوچولو

  این عکس رو با هم توی نمایشگاه گرفتیم . خودش اين عكس رو خيلي دوست داره     عكس 4*3 براي دفترچه بيمه ، آخه پسرم ، مرد شده ديگه بايد دفترچه اش عكس داشته باشه اين عكس اشانتون     اينم 4*3   قربون خودت با کبات هات بشم که همش میگی کبات بخوون , دوستت دارم قلب مامان جدیداً بهش می گم , پسر مامان دارم من , خودش می گه شاخه نبات دارم من , قند عسل دارم من حرفهای من رو زودتر از خودم میگه شعرهای زیر رو هم قاطی پاطی میگه مثل آقا پلیسه زرنگه , لی لی حوضک , این پسره اینجانشته ...
1 آذر 1390

عید غدیر مبارک

نازد به خودش خدا که حیدر دارد / دریای فضائلی مطهر دارد همتای علی نخواهد آمد والله / صد بار اگر کعبه ترک بردارد عید بر همگی دوستان و نی نی وبلاگ ها مبارک باشه الان که دارم این خاطرات رو می نویسم آقا معین خوابه و من تونستم تا وبلاگش رو به روز کنم , عمو مهدی و طاهره خانوم ما رو امشب دعوت کردن , منتظرم تا عزیز دلم بیدار بشه تا بریم اونجا انشاا... این عید برای همه دوستان و معین کوچولوی من و خانواده هامون پر برکت باشه روز مـحـشــر پـرسـیـد ز مـن رب جـلــــــــی گفت تو غـرق گنـاهی؟ گفتمش یـا رب بلی گفت پس آتش نمیـگیرد چـرا جـسم و تنـت گفتمش چون حـک نمودم روی قلبم یا علی ...
23 آبان 1390

شیرینکاریهای معین کوچولو

عزیزدلم جدیداً خیلی حرف می زنه , حسابی لذت می برم از حرف زدنهاش , هنوز به اتوبوس میگه اتوسوب , چند روز پیش باهم با اتوبوس رفتیم تقی آباد تا گوشی موبایل بخرم هر چی اتوبوس میومد پر بود همش میگفت بازم پره , بالاخره سوار شدیم وقتی رسیدیم اونجا پله برقی بود باورتون نمیشه شش بار رفتیم بالا و اومدیم پایین از بس که دوست داشت خیلی شیطونی می کرد و به همه شیشه های مغازه دست می زد هر چی بهش می گفتم گوش نمیداد واسش یک کتاب ناز به اسم قل و قل و قل , قلقلی خریدم خیلی خوشحال شد تا اینکه باباش اومد و با هم رفتیم و موبایلها رو دیدیم ولی هنوز نخریدم آخه من خیلی سخت انتخاب می کنم عزیز دلم به دستمال کاغذی میگه دمپال کاگذی عزیز دلم به خداحافظ می گه حافظا ...
22 آبان 1390

مریض شدن معین کوچولو

معین کوچولوی ما روز دوشنبه یه کم سرماخورده بود بردمش دکتر و آقای دکتر به معین دارو داد ولی صبح چهارشنبه ساعت شش صبح , معین کوچولو , توی خواب حالش بهم خورد و تا ساعت دوازده و نیم هر چی میخورد حالش بهم می خورد که دوباره بردمش دکتر و آقای دکتر گفت این ویروس جدیده و الان همه بچه های هم سن معین این بیماری رو می گیرن و تا شب هر چی می خورد حالش بد می شد تا اینکه شب بردیمش آمپول زدیم و روز جمعه هم تقریبا اینطور بود که تا آخر شب بهتر شد و مریضی اش تا روز یکشنبه ادامه داشت و حسابی بهونه گیر شده بود که دیگه از یکشنبه به بعد بهتر شد ولی عزیز دلم حسابی لاغر شد یه بار هم داشت با موبایل من بازی می کرد که حالش خراب شد و باعث شد موبایلم بسوزه...
9 آبان 1390

معین کوچولو و زیارت عاشورا

روز یک شنبه بابا رضا رفت پیش بیج بیج مرتضی تا موهاش رو کوتاه کنه از اونجا با آقاجون رفتیم پیش هیئت امنای مسجد تا یه صورتجلسه رو امضا کنن , دایی محمد بهش دو تا بادکنک بزرگ داد ,‌آقای شهابی بهش یه ویفر داد و حسابی به معین خوش گذشت بعدش رفتیم زیارت عاشورا خونه یکی از اعضای حسینیه , معین کوچولو خیلی بهش خوش گذشت آخه همش کتاب دعا ها رو پخش می کرد بعدش که تموم شد همه رو جمع کرد و حسابی بازی کرد و خیلی خوشحال بود , یه عالمه نی نی بود و به اونها نگاه می کرد , آخر شب که به خونه اومدیم ,‌اینقدر خسته بود که توی راه خوابید    ولی صبح که می خواستم بزارمش خونه آقاجون , بیدار شد و حسابی گریه کرد که نرو سرکار , منو ببر خ...
9 آبان 1390

خاطرات این روزها

معمولا پنج شنبه و جمعه رو در باغ بسر می بریم معین کوچولوی من ، جدیداً خیلی لجباز شده و باید به کارهاش بی تفاوت باشم وگرنه خیلی اذیت می کنه ,   حرفهای منو تو بازیهاش با اسباب بازیهاش می گه مثلاً : دور شما بگردم ؛ چرا همش گریه گریه می کنی  ؛ گریه نکن ، مامان مي ره كار زود مياد ؛ من شما رو دوست دارم  از كاميون بازي خيلي خوشش مياد همش تو باغ با بيلش پر از شن مي كنه و مي بره يه جاي ديگه خالي ميكنه   شنبه بعدازظهر بردمش پارك و از اونجا رفتيم خونه ، بابايي تا ديروقت نيومد ، معين كوچولو هم خيلي چشم انتظار بود ، واسش سوپ و شيربرنج درست كردم همه رو خورد . يك شنبه رفته بوديم دندونپزشكي ، واسه من ، اونجا ...
29 مهر 1390

روز جمعه و ويلاي امين آقا

جمعه اي كه گذشت عجب جمعه خوبي بود حسابي جاتون خالي بود آخه امين آقا يه ويلاي خيلي بزرگ توي بيرون شهر خريده و ما هم همگي باهم رفتيم اونجا ، جاتون حسابي خالي بود ، يه استخر خيلي بزرگ داشت و امين آقا و آقاجون و بابارضا و عمو حسن و عمو مهدي مشغول آب دادن به باغ شدن و وحيد آقا هم كه دو تا ويلا پايين تر بود اومد كمك ما . وحید آقا یه سگ پاکوتاه خیلی قشنگ داشت که دنبال معین می کرد خلاصه خيلي خوب بود . انشاا... زودتر واسمون تاب و سرسره هم بزارین امين آقا دمتون گرم كه اين ويلا رو خريدين آخه به ما كه خيلي خوش گذشت . وقتي همه مشغول ناهار خوردن بودن ، عزيزدلم اومده بود كنار استخر و صابوني كه اونجا بود رو تو استخر انداخته بود و همش به آقاجون مي ...
26 مهر 1390

معین كوچولو و مشکلات رفتن به آرایشگاه

نمی دونم چرا معین اینقدر با رفتن به آرایشگاه مشکل داره با اينكه وقتي موهاش رو كوتاه ميكنه اينقدر خوشگل ميشه ، اينم عكس معين بعداز اولين آرايشگاهش معین کوچولو زیر کرسی خواب بود که عموحسن نوبت واسه آرايشگاه گرفت كه بهش گفتم واسه معينم نوبت بگير و قرارشد با آقاجون و عمو حسن بره آرايشگاه معين كوچولو قبل از رفتن به آرايشگاه اونجا كه رسيد اولش گريه كرد ولي آقامرتضي يك بلدرچين خيلي خوشگل آورد و مصطفي كوچولو هم اومد تا معين گريه نكنه و معين حسابي سرگرم شد و آقا مرتضي زود موهاي معين رو كوتاه كرد . عزيزدلم ديگه راضي نمي شد كه از آرايشگاه بياد خونه ، حسابي بهش خوش گذشته بود و كلي هم قشنگ شده بود ، بابا رضا هم كه دو تا ...
25 مهر 1390

روز ولادت امام رضا و رفتن به باغ وحش

سلام دوستان , حسابی جاتون خالی بود ما رفتیم باغ وحش  خیلی بهمون خوش گذشت , معین یه بار دیگه وقتی خیلی کوچیک بود اومده بود ولی یادش رفته بود اون موقع با عمه و عموحسن و محمدجواد رفته بودیم باغ وحش ولی الان همه چی رو می فهمید و خیلی بهش خوش گذشت ...
25 مهر 1390