معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

ولادت امام رضا و روز جهانی کودک

  يا امام رضا ، امسال روز ولادت شما با روز كودك همزمان شده ازتون ميخوام مواظب ني ني ما و همه ني ني هاي روي زمين باشي ، دوستت داريم .       معينم ، اين روز بزرگ رو بهت تبريك مي گم خدارو شكر ، كه به ما اين ني ني ناز رو دادي . دوستت دارم خداجون به ما لياقتش رو بده تا بتونيم از اين هديه اي كه به ما دادي خوب مواظبت كنيم و درست تربيتش كنيم .   خداوندا ، ني ني ها ، پاك ترين و صادق ترين و زيباترين موجودات روي كره زمينن ، ازت مي خوام ، نزاري به كار خلاف روي بيارن و از راه راست منحرف شن ، مي خوام هميشه پاك و معصوم بمونن ، خدايا خداي بزرگ خيلي دوستت داريم   ...
16 مهر 1390

سهل انگاري مامان و بابا

  عزيز دلم ، منو ببخش ، بخاطر بي تجربگي باعث شدم دندونهات خراب شه ، دوباره بردمش پيش دكتر ، آقاي دكتر گفت بيار بيمارستان تا بيهوشش كنم و دندونهاش رو بكشم ، شما نبايد ميذاشتين كه از شب تا صبح ، سينه تو دهانش باشه ، خيلي بخاطر دندونهاي قشنگت اذيت شدي . باهم يه روز پنجشنبه سوار اتوبوس شديم و رفتيم پارك كوثر ، اونجا سرگرم سه تا كلاغ شده بودي و همش مي گفتي كه كلاغا بياين پيش معين ، معين شمارو دوست داره عزیز دلم همش دستش تو دهنشه آخه دندونهاش درد می کنه عزيزدلم ، هر شب مسواك و دهان شويه ميزنه ، شايد يه كم از درد دندونش كم بشه ، قربونت بشم الهي   ...
15 مهر 1390

اومدن عزیز و آقاجون و ...

بعدازظهر بيست و سوم شهريور ماه ، عزیز دلم خواب بود وقتی بیدار شد دید عزیز و آقاجون و دایی محمدرضا و محمدامین اومدن خونه ما خیلی خوشحال شده بود تازه ، واسش يه اردك خوشگل هم آورده بودن ، با خوشحالي بهش آب و غذا داديم و كلي بازي كرديم و معين كوچولو كه جديداً يعني از وقتي كه از شير گرفته بوديمش خيلي غر غرو شده بود يه كم بهتر شد روز سه شنبه 29 شهريور ماه هم خاله اكرم و خاله سميه و نازنين اومدن ديگه حسابي جمعون جمع شد خلاصه خيلي خوش گذشت و من كه سركار بودم با آقاجون و خاله سميه رفته بودن پديده شانديز ، روز پنجشنبه هم با آقاجون رفتيم چهارراه آزادشهر تا من گواهينامه ام را تمديد كنم خلاصه خيلي خوب بود ولي معين يه كم اذيت كرد خاله اكرم مي...
13 مهر 1390

معين كوچولو در حال هندوانه فروختن

هر وقت ميريم ميوه فروشي ، معين خودش مي خواد هندونه رو انتخاب كنه  ، شروع مي كنه به زدن هندوونه ها ، بعدش مي گه اين خوبه ، اينو بردار . آخه اين كار رو از باباش ياد گرفته . ...
12 مهر 1390

بازی جدید معین

اگه یه عالمه گردو بزاری جلوی معین , ساعتها سرگرمش میشه , اونارو سوار ماشین میکنه از این ور به اون ور می بره یا توی لباسش میریزه کلی میخنده , باباجون , ازسرکار اومده بود و یک کیلو گردو خریده بود ,‌معینم تا اونارو دید توی لباسش ریختو کلی بازی می کرد ...
1 مهر 1390

سالگرد ازدواج

پنجم شهریور سالگرد ازدواج مامان و بابا بوده , آره مامان و بابا سال ٨٣ با هم ازدواج کردن و سال ٨٨ خدا یه فرشته کوچولوی مهربون به اسم معین به ما هدیه داد . سه نفری باهم یه جشن کوچولویی گرفتیم ولی چون معین کوچولو به خاطر مراسم از شیر گرفتن کم حوصله بود همش غر می زد ولی روی هم رفته خوب بود .     اینم عکس سالگرد ازدواج  پیری من و بابات ...
29 شهريور 1390

دكتر رفتن آقا معين

فرشته كوچولوي مامان چند وقته به خودش ميگه آقا معين ، هوا چند روزه سرد شده   معين كوچولو خيلي گرماييه   منم غافل از اينكه هوا سرد شده ، شبها بدون پتو ميخوابوندمش الان يه كم سرماخورده  براي همين ديروز بردمش دكتر ، البته پيش خانوم دكتر ، محمدامين هم سرماخورده بود  اول اون رفت و معين داشت بهش نگاه مي كرد خانوم دكتر گوش هاشو نگاه كرد بعد گلوشو نگاه كرد و وزنش كرد ، معين كاملا دقت مي كرد بعدش نوبت معين شد معين روي پاي من بود و خانوم دكتر گفت بزار گوشتو ببينم معين هم بدون گريه و مخالفت ، گوشش رو نشون داد و گلوشو نشودن داد ، من غافلگير شدم آخه اولين باري بود كه مخالفت نمي كرد و با خوشحالي از مطب خانوم دكتر اومد بيرون و با ...
28 شهريور 1390

مراحل از شیر گرفتن قلب مامان

باورتون نمی شه تو مراحل زندگی نی نی من ،سخت ترین قسمتش همین مرحله بود مرحله اول : تو بجنورد شروع كردم ( عيد فطر ) از صبح حواسش پرت بود و دور من نميومد بعد كه يادش اومد خودم را قايم كردم ولي تا ساعت 5 بعدازظهر كسي نتونست بخوابونش و از بس گريه كرد ، دلم طاقت نياورد و رفتم بهش شير دادم بلافاصله در كمتر از دو دقيقه خوابيد . مرحله دوم : وقتي رسيديم مشهد اولین کاری که کردم مثل مامان درسا ، با تلخ كردن شروع كردم ولي معين اصلا دم به تله نداد و با عصبانيت به من نگاه كرد و همونطوري شروع به خوردن شير كرد ، مرحله سوم : با حواس پرت كردن شروع كردم روزهاي اول بخوبي گذشت ولي شبها خيلي اذيت مي كرد تا اينكه موضوع رو فهميد و شروع به ل...
25 شهريور 1390

تولد نازگل مامان

  عزیز دل مامان؛ تولد دو سالگیت مبارک ، دوستت دارم          تولد گرفتن واسه شما امسال ماجرایی داشت البته بابایی همون روز برات یه بره ناقلا جایزه خرید قرار بود وقتی که از بجنورد بیایم برات تولد بگیریم که وقتی رسیدیم عمه   خانوم و عمو حسن رفتن مسافرت , بعدش قرار بود آخر هفته بیان و اون روز جشن بگیریم              که نیومدن خلاصه هنوز موفق نشدیم برات یه جشن بزرگ بگیریم البته خودمون سه تایی یه جشن کوچیک گرفتیم و شما شمعم فوت کردی   ولی اون جشن تولدی که خودم بخوام نشد. دوستت   دارم یه عا...
20 شهريور 1390