معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

خاطرات این روزها

1390/7/29 14:40
355 بازدید
اشتراک گذاری

معمولا پنج شنبه و جمعه رو در باغ بسر می بریم معین کوچولوی من ، جدیداً خیلی لجباز شده و باید به کارهاش بی تفاوت باشم وگرنه خیلی اذیت می کنه ,

 

حرفهای منو تو بازیهاش با اسباب بازیهاش می گه مثلاً :

دور شما بگردم ؛ چرا همش گریه گریه می کنی  ؛

گریه نکن ، مامان مي ره كار زود مياد ؛ من شما رو دوست دارم 

از كاميون بازي خيلي خوشش مياد همش تو باغ با بيلش پر از شن مي كنه و مي بره يه جاي ديگه خالي ميكنه

 

شنبه بعدازظهر بردمش پارك و از اونجا رفتيم خونه ، بابايي تا ديروقت نيومد ، معين كوچولو هم خيلي چشم انتظار بود ، واسش سوپ و شيربرنج درست كردم همه رو خورد .

يك شنبه رفته بوديم دندونپزشكي ، واسه من ، اونجا يه مجسمه خوشگل بود و بهش گير داده بود و مي خواست بياردش خونه با كلي كلك راضيش كرديم كه اونو بر نداره حسابي اونجا شيطوني كرد و باباشو اذيت كرد .

 

ديروز با آقاجون و ماماني رفته بود باغ و حسابي بهش خوش گذشته بود و من از سركار رفتم اونجا ، با كاميونش بازي مي كرد ، ماماني نميزاشت تا با سگهاي وحيدآقا بازي كنه و معينم گير داده بود كه بريم پيش اون سگ بزرگه ، تا ساعت شش و نيم اونجا بوديم بعد اومديم خونه ، ديگه خيلي اذيت مي كرد فكر كنم خوابش مي اومد ، زود غذا خورديم و خوابيديم .حسابي با لجبازيهاش منو عصباني كرد ، آخه به سختي مسواك زد و همش نق مي زد ولي موقع خواب يه كم صداش گرفته بود.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)