شیرینکاریهای معین کوچولو
عزیزدلم جدیداً خیلی حرف می زنه , حسابی لذت می برم از حرف زدنهاش , هنوز به اتوبوس میگه اتوسوب , چند روز پیش باهم با اتوبوس رفتیم تقی آباد تا گوشی موبایل بخرم هر چی اتوبوس میومد پر بود همش میگفت بازم پره , بالاخره سوار شدیم وقتی رسیدیم اونجا پله برقی بود باورتون نمیشه شش بار رفتیم بالا و اومدیم پایین از بس که دوست داشت خیلی شیطونی می کرد و به همه شیشه های مغازه دست می زد هر چی بهش می گفتم گوش نمیداد واسش یک کتاب ناز به اسم قل و قل و قل , قلقلی خریدم خیلی خوشحال شد تا اینکه باباش اومد و با هم رفتیم و موبایلها رو دیدیم ولی هنوز نخریدم آخه من خیلی سخت انتخاب می کنم
عزیز دلم به دستمال کاغذی میگه دمپال کاگذی
عزیز دلم به خداحافظ می گه حافظا
روز بعدش که اومده بود خونه آقاجون به آقاجون گفت ما سوار اتوسوب شدیم , جدیداً خیلی قشنگ حرف می زنه
از روز 14 آبان دوست داره کارهاشو خودش بکنه مثلا کفشش رو خودش بپوشه , لباسش رو خودش در بیاره , کلاهش رو خودش بپوشه تازه اگه نتونه حسابی عصبانی میشه
یه قوری تو خونه داریم که همش می گه آبش کن تا بازی کنم , همش با قوری بازی می کنه جدیداً میگه پشتی رو سرسره کن و شیبش زیاد باشه همش میره بالاش و ماشین هاشو میفرسته پایین و بعد خودشم با سرعت میاد پایین
وای چی بگم از سک سک , دیگه از دستش خسته شدم همش میگه من پسر خوبی بودم واسم سک سک بخر و نق می زنه و گریه می کنه . دارم سعی میکنم دیگه از این کار دست برداره
یاد گرفته می گم بادام و پسته بیارین تا خودم بشکنم و شما آسیابش کنید تا من بخورم و این کار رو خیلی دوست داره ولی چه به روز زندگی میاره
فعلا همین قدر یادم بود اگه بیشتر یادم اومد می نویسم .