معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

خاطرات یه روز به یاد ماندنی

1395/3/10 23:38
266 بازدید
اشتراک گذاری

روز دهم خردادماه عزیز دلم توی جشن ستارگان دعوت شد و من از سرکارم رفتم دنبالش و با هم رفتیم مدرسه, مراسم خوبی بود عزیز دلم جایزه گرفت و حسابی خوشحال بود

بعداز جشن با هم اومدیم سرکار من , محیط کارم براش خیلی جذاب بود , همکارام همه بغلش می کردن و همه از ادب و احترامش صحبت می کردن و می گفتن خیلی با ادبه , منم می گفتم آخه مامانی و آقاجونش بزرگش کردن و از اونا یاد گرفته , خلاصه حسابی عزیز دلم رو بوس کردن و با همه همکارام آشنا شد. بعد میخواستیم با سرویس بیایم خونه که همکارم برامون ماشین های استیجاری منطقه رو هماهنگ کرد و معین دلش می خواست با سرویس بریم ولی به سه راه که نرسیدیم خوابش برد بعد اومدیم خونه و زود آماده شدیم و رفتیم مدرسه برای شرکت در جشن الفبا , اونجا هم حسابی بهش خوش گذشت

فرشته کوچولو زیاد اهل کیک نیست و دوست نداشت کیک بخوره ولی دوست مهربونش دلش نمیومد که تنها کیک بخوره برای همین با قاشق معین از کیک معین برداشت و توی دهان معین کرد و حسابی صحنه قشنگی شد منم زود این صحنه رو عکس گرفتم

روز فوق العاده زیبایی بود هم به معین و هم به من حسابی خوش گذشت . آخر شب فرشته کوچولوی من حسابی دلش گرفته بود و گفت وقتی خانم علیزاده متن خداحافظی شون رو خوندن من میخواستم از اعماق قلبم گریه کنم و یه کم بدعنقی می کرد آخه میخواست از فردا دیگه صبح ها تنها از خواب بیدار شه و صبحونه بخوره تا ما بیایم , برای همین من و بابارضا هم درکش می کردیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)