معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

خاطرات آذرماه جیگرطلا

1394/10/1 2:42
262 بازدید
اشتراک گذاری

روز دوم آذرماه جلسه اولیا و مربیان بود که من شرکت کردم و از راهنمایی ها معلم خوب و عزیز معلم کوچولو استفاده کردم و کارنامه دو ماهه عزیز دلم رو گرفتم 

روز پنجم آذر عزیز دلم عضو کتابخانه شده بود و حسابی از این قضیه خوشحال بود و بعدازظهرش هم , سه نفری مون رفتیم و کتابهایی که خانم علیزاده معرفی کرده بودن به همراه چند کتاب دیگه واسه فرشته کوچولو خریدیم که یه سه جلدی اش اصلا توی مشهد نبود که به عموحسن گفتم تا زحمتش رو بکشن و از تهران براش بخرن

روز جمعه هم رفتیم باغ و کارت عضویت کتابخانه اش رو هم با خودش آورد و خیلی دوستش داشت . اونجا کلی معلم بازی کردیم و روی کتابهایی که جدید خریده بودیم , کار کردیم و حسابی بهمون خوش گذشت

شنبه هم وقتی اومدم خونه کتابی که از کتابخانه گرفته بود رو بهم نشون داد که در مورد زندگی حضرت عباس بود و با ناراحتی گفت کارتم رو گرفت بهش گفتم آره کارت دستشون می مونه و اونم خوشحال شد. اون شب کتاب رو براش خوندم و فرداش کتاب رو برد و یه کتاب دیگه آورد که مربوط به زندگی ده امام بود و من بهش گفتم این رو باید یک هفته نگه داریم چون قصه هاش زیاده , معین هم با تعجب گفت مگه میشه یه کتاب رو چند روز دستمون نگه داریم گفتم آره , گفت اگه میدونستم کتاب دیروز رو نمی بردم آخه خیلی دوستش داشتم میزاشتم چند روز دیگه می بردم , منم کلی از دستش خندیدم , الهی بگردمت عزیز دلم!!

واسه عزیز دلم یه کلاه بافتم که خیلی دوستش داشت که یه بار توی سرویس جا گذاشته بود و فکر کرده بود که گم کرده به من با ناراحتی گفت مامان اگه پیدا نشه , دوباره برام دوباره می بافی , منم گفتم آره عزیز دلم!

نهم آذرماه حرف ر رو یاد گرفته بود و می تونست کلمه مادر رو بنویسه برای همین حسابی خوشحال بود و برام کلی جایزه آورده بود , الهی خوشبختی و عاقبت بخیری تو ببینم عزیز دلم

11 آذر هم عازم گناباد شدیم و رفتیم حسینیه تا مراسم تعزیه خوانی رو اجرا کنن , عزیز دلم از اول تا آخر مراسم کنار عمو حسن و محمد جواد و سامان نشست و همش به تعزیه خوانی گوش می داد و دقت می کرد وسطای مراسم هم اومد پیش من و گفت چرا اینجا نشستی آخه دیده نمیشه منم گفتم اشکال نداره , شما برو همون جلو بشین , برای همین دوباره رفت پیش آقاجون و عموحسن نشست .

روز پنجشنبه رفتیم امامزاده کاخک . اونجا یه طبل خیلی بزرگ واسه کاروانهای عازم مشهد بود که معین خیلی دوستش داشت و همش به اون ور می رفت

روز جمعه خبر بد تصادف دایی محمدرضا رو شنیدیم برای همین بلافاصله به سمت مشهد حرکت کردیم و توی راه خیلی دلواپس اعظم خانم و دایی محمدرضا بودیم وقتی به مشهد رسیدیم بلافاصله رفتیم بیمارستان , خوشبختانه خودشون بهتر بودن و ما از نگرانی دراومدیم ولی ماشینشون حسابی خراب شده بود با اینکه اینها مقصر نبودن ولی کلی بخاطر ماشین و کارهای بعداز تصادف اذیت شدن

روز 15 آذر , روزی بود که واسه روز چاشت آقا معین انتخاب شده بود, اولش کلی فکر کردم چی درست کنم بعدش به این نتیجه رسیدم چون بین بیست صفر تا بیست و هشتم صفره بهتره که شله زرد درست کنم , برای همین ما تدارک شله زرد رو دیدیم , برای همین من مرخصی گرفتم و شله زردها رو بردم مدرسه و به کمک معین کوچولو واسه دوستاش توزیع کردیم به نظر من که حسابی خوشمزه شده بود. خداکنه بچه ها هم خوششون اومده باشه

روز چهارشنبه 18 آذرماه هم عزیز دلم به خاطر برف روز قبل که اومده بود تعطیل شد که حسابی بهش توی خونه آقاجون خوش گذشته بود

روز پنجشنبه هم رفتیم دور حرم و هیئت ترک ها و هیئت های دیگه رو دیدیم بعد واسه معین طبل خریدیم و بعدش رفتیم حسینیه واسه ناهار , بعدش رفتیم خونه دایی محمدرضا و فیلم دیدیم و آخر شب هم رفتیم حسینیه

روزجمعه هم واسه ناهار خونه آقاجون بودیم و بعدازظهرش هم واسه دیدن زائران پیاده رفتیم آخر شب هم دور حرم رفتیم .

روز شنبه هم زود آماده شدیم و رفتیم دور حرم تا معین کوچولوی ما بتونه با هیئت طبل بزنه که کلی بهش خوش گذشت , شب هم واسه شام غریبان امام رضا رفتیم دور حرم و اونجا یک هیئت ترک زبان بود که مراسم جالبی داشتن و مداحشون خیلی با انرژی مداحی می کرد معین کوچولو هم تمام حرکات اون آقارو توی ذهنش ضبط کرده بود و همش توی خونه اجرا میکرد

روز دوشنبه 30 آذر هم عزیز دلم توی مدرسه جشن یلدا داشت و حسابی بهش خوش گذشته بود و معلم نازنین اش کلی براشون زحمت کشیده بود تا یه مراسم به یاد ماندنی براشون بجا بزاره و حسابی هم موفق شده بود چون معین کوچولو تا چند روز از مراسم جشن یلداشون تعریف میکرد. شب هم رفتیم خونه آقاجون تا شب یلدا دور هم باشیم , البته مثل همیشه نبود و شور و انرژی سال های قبل رو نداشت شایدم بخاطر این بود که عمو حسن نبود, ولی بازم خداروشکر بد نبود.البته طاهره خانم حسابی زحمت کشیده بودن و کلی خوراکی تهیه کرده بودن (ژله , کیک , راحت الحلقوم و ...) که همشون هم حسابی خوشمزه بود

 

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)