معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

خاطرات آبان ماه عزیز دل مامان

1394/9/1 2:34
375 بازدید
اشتراک گذاری

روز اول آبان عازم گناباد شدیم وقتی رسیدیم گناباد عزیزدلم به یک تفنگ آب پاش و سوت توپی گیر داد که بابارضا براش سوت رو خرید ولی تفنگ رو نخرید اونم بخاطر تفنگ خیلی ناراحت شد و همش اذیت می کرد بالاخره رفتیم خونه عزیز و هیئت اومدن دم در خونه و ما شیرکاکائو و کیک پخش کردیم و ظهر توی هیئت استامبولی خوردیم و بعدازظهر هم سرخاک رفتیم و اونجا بلغور گنابادی خوردیم و شب هم آبگوشت می دادن که ما نرفتیم . روز دوم آبان رفتیم خونه عمه آقارضا و اونجا صبحانه خوردیم , معین کوچولو هم با آقاجون و عموحسن رفت تا واسه مراسم تعزیه خوانی آماده بشه اتفاقا خداروشکر مراسم به خوبی و خوشی برگزار شد و محمدجواد و سامان و معین نقشهاشون رو خیلی قشنگ اجرا کردن بعدازظهر هم عازم مشهد شدیم .

روز 5 آبان ماه , عزیز دلم جشنواره آب داشت که من هم برای جشن شون یک تور آبی خریدم و براش بطری آبش رو تزیین کردم.

جمعه 8 آبان ماه با همدیگه کاردستی رعایت بهداشت درست کردیم که خیلی قشنگ شد. ظهر هم بازی استقلال و پرسپولیس بود که دایی محمدرضا و اعظم خانوم هم اومدن خونه ما و با هم فوتبال رو نگاه کردیم بعدش که دایی رفت ما رفتیم خونه آقاجون و اونجا فوتبال و والیبال و هندبال بازی کردیم .

10 آبان هم عزیز دل مامان مریض بود که نتونست بره مدرسه البته تا 12 آبان نرفت مدرسه روز 12 آبان من و بابارضا و معین کوچولو شروع کردیم به بادباک درست کردن واسه جشن فرداشون توی مدرسه که خیلی هم قشنگ شدن

روز سیزده آبان جشن شون رو گرفتن و بادبادک ها خیلی قشنگ شده بود و معین حسابی از بردنشون خوشحال بود روز پنجشنبه هم رفتیم حرم که خیلی بهمون خوش گذشت

روز 19 آبان معین کوچولو بعداز اینکه معین از مدرسه اومده بود تفنگش خراب شده بود برای همین به من زنگ زد و پشت تلفن کلی گریه کرد و من مجبور شدم مرخصی بگیرم و برم خونه که وقتی رسیدم خوشبختانه بابارضا , مشکلش حل شده بود و خوشحال بود

پنجشنبه ها هم همیشه صبحها خودم عزیزدلم رو می برم مدرسه و ظهرها هم میرم مدرسه اش و خانم علیزاده رو میبینم و جویای درس و اخلاق معین میشم بعدش با سرویس اش میایم خونه.

29 آبان ماه هم وقتی آقاجون از بجنورد اومدن مشهد واسه شام اومدن خونه ما که اتفاقا دایی و اعظم خانوم هم اومدن و حسابی معین کوچولو از مهمون داشتنش خوشحال بود.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)