معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

نوشته هاي عزيز دلم

يكي از املاهاي خوش خط معين جون رو عكس گرفتم . عزيز دلم، آخرش براي خانم سرابي يه گل قشنگ كشيده و نوشته تقديم به خانم سرابي. فدات بشم عزيزم اينم شعري كه معين جون واسه ي امامها سروده، البته پاكنويس نكرده بود و هرچي به ذهنش رسيده بود رو نوشته بود الهي ، امام هاي مهربون يار و ياورت باشن ، فرشته كوچولوي مامان   ...
1 بهمن 1395

يه جمعه به يادموندني

جمعه ها بابارضا ميرن واليبال ، معين كوچولو ساعت 8 من رو بيدار كرد و با هم مشغول حرف زدن بوديم كه ديدم عزيز برام يك كليپ در رابطه با پدر فرستادن ، با معين داشتيم كليپ رو نگاه ميكرديم كه يه دختر كوچولويي بود كه همش از سر و كله پدرش بالا ميرفت و شيطنت مي كرد و روي كليپ هم آهنگ غمگيني گذاشته شده بود. به معين گفتم همين كارها رو هميشه من با آقاجون تهران مي كردم اونم كه بابايي اش نبود دلش تنگ شد و گير داد كه بريم واسه بابا هديه بخريم هرچي بهش گفتم اين موقع صبح كسي باز نيست گوش نكرد بالاخره ما رفتيم بيرون ، اتفاقا همه جا بسته بود و اون نتونست چيزهايي كه مدنظرش بود رو بخره . بالاخره به گل فروشي رسيديم و تصميم گرفت براي بابايي يه گلدون قشنگ بخره و ...
24 دی 1395

ولادت امام حسن عسگري

آقاجان ، عاقشتم ، عجب روز قشنگي به دنيا اومدي، شب ولادت امام حسن عسگري كلي بهمون خوش گذشت و سه نفري باهم بازي كرديم همه بازيهايي كه معين كوچولو دوست داشت ، هندبال زميني، حامد و پريسا ( معلم بازي ) ، فوتبال ، واليبال و كلي بازيهاي قشنگ ، آخر شب هم آقا بهمون عيدي مون رو داد و بالاخره بابارضا تونست به چيزي كه چند وقت دنبالش بود برسه و كلي خوشحال بود ، بابارضا انشاا... هميشه خوشحال و سرزنده باشي، من و معين جون عاشقتيم . ...
18 دی 1395

خلاقيت هاي پدر و پسري

روز جمعه ، مجبور بودم براي مسابقات ليگ برم هيئت ، براي همين معين كوچولو و بابايي شروع كردن به ساختن روباتي كه عموحسن براي جشن تولد معين كوچولو آورده بودن وقتي از هيئت برگشتم هنوز داشتن روي اون كار مي كردن و حسابي قشنگ شده بود ، منم شروع كردم به كمك كردن ، البته وسطاش هم ميرفتم سراغ غذا درست كردن و چلو گوشت درست مي كردم، لباسهارو اتو ميكردم. خلاصه بين درست كردن به اختلاف نظر مي رسيدن ، بعدش به اتفاق نظر مي رسيدن ، قيافه هاشون حسابي جذاب شده بود ، خداروشكر روز خوبي بود ، چون هوا خيلي سرد بود نميشد كه از خونه بريم بيرون، براي همين حسابي توي خونه سرگرم شده بوديم . ولي آخرشب ، رفتيم خونه آقاجون و به اونا سر زديم. خداروشكر ، روز خوبي بود ...
6 آذر 1395

گشت و گذارهاي مدرسه

خداروشكر امسال هم معين كوچولو مثل پارسال معلم خيلي خوبي داره ، براي همين خيالم راحته راحته انصافا خانم سرابي اينقدر مدرسه رو براشون جذاب كرده ، كه دو روز به خاطر سردي هوا تعطيل شدن ، معين كوچولو حسابي ناراحت شد و گريه مي كرد كه ميخوام برم مدرسه . خدا بهشون عمر باعزت بده و انشاا... هميشه سالم و سلامت باشن . مراسم شله خوري توي مدرسه آموزش علوم توي پارك ، ( يادداشت برداري از اطراف ) رفتن به حرم مطهر بازديد از موزه   ...
22 آبان 1395

اولين روز كلاس دومي

سه مهرماه اولين روز رفتن به مدرسه بود براي همين مامان مرخصي گرفت و عزيز دلش رو به مدرسه برد ، تصميم گرفتيم با هم بدون سرويس به مدرسه برويم ، بعداز آماده شدن، عزيز دلم رو از زير قرآن رد كردم و با هم به مدرسه رفتيم اول بچه ها صف بستن بعد توي مدرسه از زير قرآن رد شدن و به كلاس رفتن ، توي كلاس ، فرشته كوچولو كنار ماني جون نشست و كتابها روي ميز بسته بندي شده بود، فرشته ها با يه ذوقي كتابهاشون رو ورق مي زدن كه كلي خنده دار شده بودن . بعدش ، به معين گفتم من ميرم تا كتابها رو منگنه كنم ولي معين گفت برام فنري كن خيلي بهتره ، منم گفتم باشه ، بعدش رفتم خونه و براش جلد كردم و كتابها رو تحويل چاپ و تكثير روبروي مدرسه بعثت دادم و رفتم مدرسه . بعدش كه مدرس...
4 مهر 1395

اولين جلسه اوليا و مربيان

روز پنجشنبه اولين جلسه اوليا و مربيان تشكيل شد، معين كوچولو توي حياط كلي با دوستاش بازي كرد و حسابي بهش خوش گذشت. ما هم سالن آمفي تئاتر بوديم اول آقاي خداديان بعد آقاي دلپسند صحبت كردن بعد كادر مدرسه و معلم ها رو معرفي كردن. بعد از ليست نگاه كرديم و معين كوچولو توي كلاس خانم سرابي بود. بعد مامان و باباها رفتن توي كلاس خانم معلم ها و ما به كلاس خانم سرابي رفتيم و خانم سرابي هم از شيوه آموزشي و روشهاي تدريسش صحبت كردند و واسه كلاس نماينده انتخاب كردند. بعد ليست اقلامي كه بايد تهيه كنيم را به ما دادند. آخر جلسه ، پيش خانم سرابي رفتم و گفتم احتمالا شما دبستان گلها نبودين و گفتن آره بودم و ايشون گفتند كه چطور، گفتم آخه شما معلم عمو حسنِ ...
19 شهريور 1395

دوچرخه سواري فرشته كوچولو

عزيزدلم حسابي دوچرخه سوار شده و هر روز بعدازظهر مارو به پارك و خيابون ميكشونه كه دوچرخه سواري كنه مخصوصا از موقعي كمكي هاي چرخش رو درآورده و بدون كمكي از اين ور به اون رو ميره، بابارضا در كمتر از دو روز بهش دوچرخه سواري بدون كمكي رو ياد داد و الان حسابي خوشحاله. جديدا عاشق پينگ پنگ هم شده و همش توي پارك با من و بابارضا بازي ميكنه البته دو تا دوست جديد هم پيدا كرديم كه حسابي اهل پينگ پنگ هستند. علي آقا و يزدان جان. اونا هم كلي تلاش ميكنن تا معين كوچولوي مامان، پينگ پنگ ياد بگيره، الان سرويس رو حسابي ياد گرفته و داره روي جواب دادن توي پيگ پنگ تمرين ميكنه براي همين بعضي اوقات چاي برميدارم و ميريم توي پارك، چاي ميخوريم و عزيزدلم هم براي خو...
16 شهريور 1395

خاطرات روزهاي تابستان

روزهاي تابستان رو به اتمام است و فرشته كوچولوي من توي اين تابستون، حسابي مارو سربلند كرد آخه كلي مستقل شده و براي خودش و ما يه مردي شده، با هركي در مورد مستقل شدنش صحبت مي كنم، تعجب مي كنه كه با توجه به سن كمش چطوري اين كارها رو انجام ميده ، خداروشكر به خاطر همه نعمتهايي كه به ما دادي مخصوصا اين فرشته كوچولو. امسال تابستون ، حسابي سر پسرم شلوغ بود آخه براش كلي كلاسهاي مختلف ثبت نام كرده بودم : 1- كلاس فوتبال ( دو ترم ) - كل تابستون 2- كلاس شطرنج 3- كلاس شنا 4- كلاس ژيمناستيك ( يك ترم ) 5- كلاس تثبيت يادگيري با خانم عليزاده البته كلاس شطرنجش هنوز ادامه داره و توي ايام مدرسه هم ميخواد بره. يه روز هم يه خاطره جالبي با يك...
15 شهريور 1395