معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

تولد هفت سالگي معين كوچولو

خداروشكر امسال شب عيد غدير، شب خيلي خوبي بود و عيدي مون رو گرفتيم و همه خونه مون جمع شدن تا توي تولد معين كوچولو شركت كنند . آقا معين هم بالاخره به مراد دلش رسيد آخه هميشه دوست داشت توي تولدش همه باشن. بالاخره با توكل به خدا ، همه ي عزيزان ، برنامه هاشون رو تنظيم كردن و به ما افتخار دادن و توي تولد معين كوچولو شركت كردن. عزيز و آقاجون و خاله سميه و نازنين و محمدمهرداد هم از روز پنجشنبه اومدن مشهد. عمو حسن هم روز جمعه اومدن مشهد. خاله اكرم و محمدامين هم روز جمعه اومدن مشهد. آقاجون و ماماني روز يكشنبه از گناباد به سمت بجنورد حركت كردن تا سامان رو براي جشن تولد بيارن و شب به مشهد رسيدن كه ما داشتيم توي حياطشون گوسفندي كه با ...
30 شهريور 1395

تولد یکی یه دونه خونه

امسال هرکاری کردم نشد یه تولد دسته جمعی بگیرم آخه یا برنامه عموحسن جور نمیشد یا عموحسین نمیتونست از بجنورد بیاد بالاخره قسمت نشد یه تولد دسته جمعی بگیریم برای همین منم شروع کردن به بافتن و یه ژاکت قشنگ اونم با طرح پرچم آلمان واسه فرشته کوچولو بافتم خیلی قشنگ شد وقتی معین دید کلی خوشحال شد تازه هنوز هوا سرد نشده بود یه روز پنجشنبه گیر داد که میخوام با این برم بیرون , مجبور شدم تنش کنم و اصلا توی خیابون در نیاوردش , آخه خیلی آلمان رو دوست داره وقتی دید همه جاش آلمانیه کلی ذوق کرد. انشاا... ژاکتت رو به شادی بپوشی عزیز دلم تولدت مبارک ای گل گلدون من هزار سال زنده باشی بسته به تو , جون من این هدیه تولد پیشکش چ...
10 شهريور 1394

سالگرد ازدواج

صبح از خواب بیدار شدم و واسه فرشته کوچولو شیربرنج درست کردم وقتی بیدار شد خیلی خوشحال شد و شروع کرد به خوردن شیربرنج ها , بعدش با هم رفتیم پیش دبستانی امام حسین و از خانم میرزایی فیلم پیش دبستانی اش رو گرفتیم . بعدش رفتیم پارک سرکوچه پیش دبستانی و معین کوچولو سرسره بازی کرد, بعدش با فواره آبی که چمن ها رو آب می داد بازی کرد و همش نزدیک اون میشد وقتی که آب بهش نزدیک می شد فرار می کرد تا اینکه مسوول پارک و چند تا آقای سالمند شروع کردن به بازی کردن با معین و همش به معین می گفتن برو نزدیکش ولی معین گوش نمی داد ولی آخرش تا خودش رو خیس کامل نکرد دست از بازی و شیطنت برنداشت , خوشبختانه کتش رو هم آورده بود و مجبور شدم لباسش رو در بیارم و کتش رو بپوش...
6 شهريور 1394

تولد محمدامین

محمد امین 22تیر بدنیا اومده , هرسال توی تهران براش تولد می گیرن , امسال من پیشنهاد دادم که تولدش رو توی مشهد بگیرن اول قرار بود خونه ما بگیرن بعدش با کلی تغییر و برنامه ریزی های متعدد قرار شد توی رستوران تولد محمدامین رو جشن بگیریم . خلاصه افطار همه مون به رستوران دعوت شدیم , قبل از افطار به همراه محمدامین رفتیم کلاس فوتبال معین بعدش اومدیم خونه و زود آماده شدیم و رفتیم رستوران اول افطاری کردیم بعد هم کیک آوردن و جیغ و دست و هوراااا و کلی خوشحالی کردیم . محمد امین هم شمعهای تولدش رو فوت کرد . بعد کیک رو برش زد و کادوهاش رو باز کرد و همگی کیک خوردیم و حسابی بهمون خوش گذشت بعد از تولد بازی , همگی با هم رفتیم طرقبه و اونجا هم فالوده بستنی خوردی...
22 تير 1394

تولد قمری عزیز دل مامان

فرشته کوچولوی من, روز 11 ماه مبارک رمضان سال 1430 بدنیا اومده برای همین این روز رو همیشه براش جشن می گیریم, یادش بخیر اون سال من نتونستم روزه بگیرم آخه فرشته کوچولو توی دلم بود ولی سال بعد که معین کوچولو هنوز یکسالش نشده بود همش رو روزه گرفتم و تلافی سال قبلش شد.البته قبلش از دکتر معین, مامانی و چند نفر دیگه هم پرسیدم و همه گفتن با توجه به اینکه معین میتونه غذا بخوره , هیچ اشکالی نداره روزه بگیری , منم روزه میگرفتم و اتفاقا خداروشکر اصلا روی شیری که معین کوچولو میخورد تأثیر نگذاشت فرشته جونم تولدت مبارک انشاا... خوشبخت و عاقبت بخیر بشی عزیزم دوستت دارم ...
7 تير 1394

ماجرای هدیه روز پدر

با معین کوچولو کلی نقشه کشیدیم که بابارضا نفهمه و با هم بریم واسه روز پدر خرید کنیم ولی متاسفانه, معین کوچولو یه کم مریض شد و از چشمش عفونت میومد , رفتیم پیش دکتر شایسته و گفت یه کم سرماخورده و دارو و پماد و قطره داد , که همون دارو دادنش یه ماجرایی بود مخصوصا واسه پماد و قطره که کلا یه عزای عمومی برگزار میشد بعد می گفت وقتی من خوابم بریز توی چشم و کلی داستان داشتیم , تا اینکه پنجشنبه بالاخره معین بهتر شد و رفتیم واسه بابارضا جایزه خریدیم یه جایزه از طرف من که معین کوچولو رنگش رو انتخاب کرد و دو تا جایزه هم از طرف معین, زود اومدیم خونه تا بابارضا جایزه ها رو نبینه و کادو کردیم و زیر تخت قایم کردیم , معین گفت کی جایزه ها رو میدیم گفتم وقتی باب...
12 ارديبهشت 1394

هدیه روز مادر

    عزیز جون و مامانی عزیزم روزتون مبارک دوستتون داریم زیاد زیاد روز مادر , چون از عزیز دور بودیم برای همین به عزیز جون زنگ زدیم و روزشون رو تبریک گفتیم . روز جمعه همه مون رفته بودیم باغ , اتفاقا عمو حسین هم بودن و عمو حسین کادوشون رو همون جا به مامانی دادن و رفتن بجنورد و ما همگی با هم اومدیم خونه مامانی و کادومون رو دادیم , معین خیلی خوشحال بود و روز قبلش که میخواستیم واسه خرید کادو تصمیم گیری کنیم , معین همش می گفت یه کادو هم , من می خوام به مامانی بدم , خلاصه بالاخره معین کوچولو کادوش رو داد , البته این کادوها به اندازه یک نقطه هم جبران زحماتشون رو نمی شد چون مامانی بیشتر از من در حق معین کوچولو مادری کردن و ای...
21 فروردين 1394

خاطرات هفته دوم عید 94

شنبه اولین روز کاری در سال 94 بود انصافا خیلی خسته کننده بود وقتی اومدیم خونه آقاجون با عمو حسین رفتیم خونه عمو مهدی و معین کوچولو کلی با محمدصدرا بازی کرد بعدش همگی با هم رفتیم خونه عمه فاطمه , معین کوچولو حسابی شیطونی می کرد و با خودش تفنگ بازی کرد , بعد از اونجا رفتیم خونه حسن آقای فرخ که اونجا یه پسر کوچولوی ناز به اسم سپهر بود که تازه ازخواب بیدار شده بود و معین همش دوست داشت که باهش دوست بشه ولی اون یه کم کسل بود و خجالت می کشید بالا خره اونجا هم کلی از راه دور با سامان تفنگ بازی کرد و در نهایت رفتیم عید دیدنی آقای حسینیان , اونجا هم کلی خوش گذشت و چون دیروقت بود اومدیم خونه که واسه فردا خواب نمونیم یکشنبه وقتی از سرکار اومدم با معی...
12 فروردين 1394

نوروز سال 1394

خداوندا ! در این آخرین روزهای سال دل من و دوستانم را چنان در جویبار زلال رحمتت شستشو ده که هر کجا تردیدی هست ایمان، هر کجا زخمی هست مرهم، هر کجا نومیدی هست امید و هر کجا نفرتی هست عشق، جای آنرا فرا گیرد “سال نو مبارک” میخوام هفت سین عید رو با یاد تو بچینم سبزه را با یاد روی سبزه ات سمنو به یاد شیرینی لبخندت سایه دانه به رنگ چشم هایت سرکه با یاد ترشی مهربانیت سیب با یاد تردیه گونه هایت سکه با یاد درخشش قلبت سیر با یاد تندی کلامت با همه خوبی ها و بدی هایت دوستت دارم . . .   ...
29 اسفند 1393