معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

متولدین خردادماه

ماشاا... , هزار ماشاا... آمار متولدین خرداد توی فامیل داره زیاد میشه آخه عمه فاطمه , طاهره خانوم , محمدجواد, نازنین , سامان و الان هم محمدصدرا همشون متولدین خرداد هستن راستی نهم خرداد تولد سامان بوده و دوازده خرداد تولد محمد جواد بوده و محمدصدرا هم تولدش بیست و پنجم خرداد ماه شد و امروز بیست و ششم خرداد هم تولد نازنینه لازم شد از همین جا به همشون تولدشون رو تبریک بگم تولد تولد تولدتون مبارک         بیاین شمعارو فوت کنین             که هزار سال زنده باشین اینو دیشب به معین گفتم , معین گفت منم هم , می...
26 خرداد 1393

روز پنجم عید

امروز صبح دیگه باید می رفتم سرکار , دیروز رضا جان و عمو حسین پکیج رو دستکاری کرده بودن و صبح که بیدار شدیم خونه سرد بود و منم تا کارهام رو انجام بدم گوشی موبایلم رو یادم رفت بردارم , خوشبختانه به سرویس رسیدم و رفتیم سرکار , اونجا , خانم کیانی , سمانه و بقیه همکاران رو دیدم بعدش رفتم خونه که دیدم خاله فاطمه چند بار به موبایلم زنگ زده و خاله سمیه هم  زنگ زده و بعدش که من جواب ندادم پیام داده که واسه جمعه ظهر برنامه ریخته و غیره , معین هم شروع کرد به تعریف کردن ماجرای اون روز , گفت رفته نمایشگاه یه عالمه صداهای تفنگ میومده بعد هلی کوپتر داشته و صدای هلی کوپتر رو در می آورد و شروع کرد با هواپیماها و موتورش به بازی کردن معلوم بود داره فیلمی ...
6 فروردين 1393

روزهای سوم و چهارم عید

این روزا بابا رضا هر روز صبح می رفت سرکار و من به اتفاق معین از خواب بیدار می شدیم و کلی بازیهای جورواجور می کردم مثلا ریحانه جون بازی ( مهد کودک بازی ) مغازه بازی , توپ بازی , ماشین بازی , چسبوندن کاغذهای تیکه شده , پریدن از روی بالش ها , بالا بلندی و کلی بازیهای مختلف , تازه وقتی که می رفتم ناهار درست کنم همش معین غر می زد مامان بیا بازی , ناهار نمیخواد , ما که بازی نکردیم , نمی دونم کی از بازی سیر میشه هرچی بازی می کنیم بازم کمه و همش انتظار بازی داره , وقتی که می بینه ازش ناراحت میشم که میگه بازی , میگه خب واسم دو تا بچه بیارین تا من باهشون بازی کنم دیگه هم به شما کار نداشته باشم , همش دنبال همبازی میگرده روز سوم , بعدازظهر دایی ...
5 فروردين 1393

سال 1393

سلام دوستان سال نو همگی مبارک , انشاا... سالی سرشار از سلامتی و توفیق روز افزون داشته باشین امسال , سال تحویل خونه آقاجون بودیم عموحسین و ملیحه خانوم و سامان هم از بجنورد اومده بودن و همگی دور هم بودیم و حسابی خوش گذشت مامانی هم سبزی پلو و ماهی رو درست کرده بودن و حسابی هممون دلی از غذا درآوردیم روز اول عید آقاجون و مامانی و عمو حسن و عمو مهدی و طاهره خانوم اومدن خونه ما و کلی مارو خوشحال کردن بعدازظهر هم ما به همراه آقاجون رفتیم خونه بابای ملیحه خانوم و عمه و خاله ها و دایی حسین , مریم حسابی سفره هفت سین قشنگی درست کرده بود , فرداش بابارضا رفت سرکار و معین و مامان خونه بودن بعدازظهرش رفتیم خونه خاله فاطمه و بعدش عموحسین و خانواد...
3 فروردين 1393

بدنیا اومدن محمد مهرداد ( پسرخاله معین کوچولو )

  بالاخره محمدمهرداد با کلی ناز و اشوه اومد , اونم دقیقه نود یعنی ساعت یازده و نیم سی ام مهرماه ولی همه مون کلی چشم انتظارش بودم , عزیزدلم تولدت مبارک , به مامان و بابای نازت و نازنین گلم هم تبریک می گم امیدوارم زیر سایه حق , خوشبخت و عاقبت بخیر بشین ...
5 آبان 1392

تبریک میلاد پربرکت امام رضا

میلاد پربرکت آقا امام رضا را به همه تبریک و تهنیت عرض می نمایم شمع جمع شاپرکهایی رضا ای کلید ساده مشکل گشا آن گل زیبا گل خوشبو تویی ای رضا جان، ضامن آهو تویی با نگاهت چون کبوتر کن، مرا تا بگیرم اوج، خوشحال و رها هر چند حال و روز زمین و زمان بد است یک تکه از بهشت در آغوش مشهد است حتی اگر به آخر خط هم رسیده ای آنجا برای عشق شروعی مجدد است   ...
27 شهريور 1392

تبريك سال جديد

       سلام دوستان ، اميدوارم سال جديد ، سال نهنگ يا اژدها ،  براي همگي سرشار از شادي و سلامتي و توفيق روزافزون باشه باز هفت سين سرور ماهي و تنگ بلور سکه و سبزه و آب نرگس و جام شراب باز هم شادي عيد آرزوهاي سپيد باز ليلاي بهار باز مجنوني بيد باز هم رنگين کمان باز باران بهار باز گل مست غرور باز بلبل نغمه خوان باز رقص دود عود باز اسفند و گلاب باز آن سوداي ناب کور باد چشم حسود باز تکرار دعا يا مقلب القلوب يا مدبر النهار حال ما گردان، تو خوب راه ما گردان، تو راست باز نوروز سعيد باز هم سال جديد باز هم لاله عشق خنده و بيم و اميد ...
14 فروردين 1391

ماجراهاي ايام عيد

روز دوم عيد ، بابا رضا رفت سركار و تا ظهر نيومد و بعدازظهر رفتيم خونه امين آقا و عمه خانوم ، حسابي جاتون خالي بود خوش گذشت يه شكلاتهاي خوشمزه اي داشتن ، حسابي چسبيد ، بعدش رفتيم خونه . خاله اكرم ( دوست قديمي مامان توي تهران ) كه برام نظر مي دن ، به همراه خانواده شون اومده بودن مشهد ، يه هتلي نزديك خونه ما ، روز سوم عيد اومدن خونه ما اما خودشون تنها ، خانواده شون نيومدن ، حسابي مامانم خوشحال شده بود و دو ساعتي پيش ما بودن ، معين كوچولو هم كه همش غر مي زد كه بيا با من بازي كن آخه به خاله اكرم حسودي مي كردكه چرا مامان پيش خاله اكرمه و همش با ايشون صحبت مي كنه ، بعدش بابارضا اومد و مامان رو نجات داد و مامان تونست چند دقيقه اي با دوستش يا...
4 فروردين 1391

سال تحويل 1391

اميدوارم عيد همگي دوستان مبارك باشه ؛ امسال ما هفت سين جديد و قشنگي نداشتيم آخه با توجه به مسافرتي كه پيش اومد اكثريت كارهام موند ، وقتي رسيديم مشهد ، ديگه بابارضا رفت سركار و تا ساعت 20 روز دوشنبه يعني شب قبل از سال جديد نيومد و وقتي كه اومد اونقدر خسته بود كه ديگه نميشد بگيم بريم خريد كنيم ، معين كوچولو هم همش دلش مي خواست همه چي رو بهم بريزه ، آقاجون و عمو حسين و خاله ها اومدن مشهد ، البته اونها سال تحويل رفتن حرم امام رضا ، من و رضا هم با هم سر سفره بوديم و معين و محمد امين هم خوابيده بودن و سال جديد آغاز شد ، موقع سال تحويل خيلي لحظه قشنگيه ، اينم سفره هفت سين        بعدش معين رو بيدار ك...
3 فروردين 1391