معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

ماجرای هدیه روز پدر

1394/2/12 22:48
247 بازدید
اشتراک گذاری

با معین کوچولو کلی نقشه کشیدیم که بابارضا نفهمه و با هم بریم واسه روز پدر خرید کنیم ولی متاسفانه, معین کوچولو یه کم مریض شد و از چشمش عفونت میومد , رفتیم پیش دکتر شایسته و گفت یه کم سرماخورده و دارو و پماد و قطره داد , که همون دارو دادنش یه ماجرایی بود مخصوصا واسه پماد و قطره که کلا یه عزای عمومی برگزار میشد بعد می گفت وقتی من خوابم بریز توی چشم و کلی داستان داشتیم , تا اینکه پنجشنبه بالاخره معین بهتر شد و رفتیم واسه بابارضا جایزه خریدیم یه جایزه از طرف من که معین کوچولو رنگش رو انتخاب کرد و دو تا جایزه هم از طرف معین, زود اومدیم خونه تا بابارضا جایزه ها رو نبینه و کادو کردیم و زیر تخت قایم کردیم , معین گفت کی جایزه ها رو میدیم گفتم وقتی بابارضا با عمومهدی رفت بیرون ما میریم کیک می خریم و وقتی برگشت چراغهارو خاموش می کنیم و بابایی رو غافلگیر می کنیم , اونم حسابی خوشحال شد ولی چشمتون روز بد نبینه وقتی که بابارضا اومد , معین شروع کرد به سوال کردن , بابا کی با عمو مهدی میری بیرون؟ بابا زود برو ما کار داریم ؟ یه چیزی بگم ؟ خلاصه هر چی من بهش گفتم , که نگو , دید نمیتونه طاقت بیاره و شروع کرد به گفتن خریدها , و گفت برو بیرون و زود بیا که ما برات جایزه خریدیم بابارضا هم کلی خندید و گفت برو جایزه هات رو بیار ببینم اونم با خوشحالی رفت و جایزه ها رو آورد و تند تند باز کرد انگار که اصلا توی کادوها رو ندیده و بابارضا ازمون تشکر کرد و معین هم خیالش راحت شد که بالاخره همه چی رو لو داده

خلاصه مراسم روز پدر واسه بابارضا خیلی زود اجرا شد , جمعه شب هم به آقاجون تهران زنگ زدیم و روزشون رو تبریک گفتیم و بعدش به عموحسن زنگ زدیم و عید رو تبریک گفتیم و بعدش هم به همراه عمه فاطمه رفتیم خونه آقاجون و جایزه شون رو دادیم

محبتمحبت آقاجونا و بابارضا , روزتون مبارک , خیلی خیلی دوستتون داریم محبتمحبت

ای كاش توان آن را داشتیم كه از عرش تا فرش را برایتان گلباران كنیم و بر دستان پر از مهر و عاطفه ات كه مظهر عشق و ایثار است بوسه زنیم شما در تمام طول سالهای عمرمان ، همچون خورشیدی بر زندگیمان تابیدین. روز پدر را با سبدی از گلهای یاس و نرگس تبریك می گوییم.محبتمحبت

پسندها (1)

نظرات (0)