معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

خاطرات این روزها

معمولا پنج شنبه و جمعه رو در باغ بسر می بریم معین کوچولوی من ، جدیداً خیلی لجباز شده و باید به کارهاش بی تفاوت باشم وگرنه خیلی اذیت می کنه ,   حرفهای منو تو بازیهاش با اسباب بازیهاش می گه مثلاً : دور شما بگردم ؛ چرا همش گریه گریه می کنی  ؛ گریه نکن ، مامان مي ره كار زود مياد ؛ من شما رو دوست دارم  از كاميون بازي خيلي خوشش مياد همش تو باغ با بيلش پر از شن مي كنه و مي بره يه جاي ديگه خالي ميكنه   شنبه بعدازظهر بردمش پارك و از اونجا رفتيم خونه ، بابايي تا ديروقت نيومد ، معين كوچولو هم خيلي چشم انتظار بود ، واسش سوپ و شيربرنج درست كردم همه رو خورد . يك شنبه رفته بوديم دندونپزشكي ، واسه من ، اونجا ...
29 مهر 1390

روز جمعه و ويلاي امين آقا

جمعه اي كه گذشت عجب جمعه خوبي بود حسابي جاتون خالي بود آخه امين آقا يه ويلاي خيلي بزرگ توي بيرون شهر خريده و ما هم همگي باهم رفتيم اونجا ، جاتون حسابي خالي بود ، يه استخر خيلي بزرگ داشت و امين آقا و آقاجون و بابارضا و عمو حسن و عمو مهدي مشغول آب دادن به باغ شدن و وحيد آقا هم كه دو تا ويلا پايين تر بود اومد كمك ما . وحید آقا یه سگ پاکوتاه خیلی قشنگ داشت که دنبال معین می کرد خلاصه خيلي خوب بود . انشاا... زودتر واسمون تاب و سرسره هم بزارین امين آقا دمتون گرم كه اين ويلا رو خريدين آخه به ما كه خيلي خوش گذشت . وقتي همه مشغول ناهار خوردن بودن ، عزيزدلم اومده بود كنار استخر و صابوني كه اونجا بود رو تو استخر انداخته بود و همش به آقاجون مي ...
26 مهر 1390

معین كوچولو و مشکلات رفتن به آرایشگاه

نمی دونم چرا معین اینقدر با رفتن به آرایشگاه مشکل داره با اينكه وقتي موهاش رو كوتاه ميكنه اينقدر خوشگل ميشه ، اينم عكس معين بعداز اولين آرايشگاهش معین کوچولو زیر کرسی خواب بود که عموحسن نوبت واسه آرايشگاه گرفت كه بهش گفتم واسه معينم نوبت بگير و قرارشد با آقاجون و عمو حسن بره آرايشگاه معين كوچولو قبل از رفتن به آرايشگاه اونجا كه رسيد اولش گريه كرد ولي آقامرتضي يك بلدرچين خيلي خوشگل آورد و مصطفي كوچولو هم اومد تا معين گريه نكنه و معين حسابي سرگرم شد و آقا مرتضي زود موهاي معين رو كوتاه كرد . عزيزدلم ديگه راضي نمي شد كه از آرايشگاه بياد خونه ، حسابي بهش خوش گذشته بود و كلي هم قشنگ شده بود ، بابا رضا هم كه دو تا ...
25 مهر 1390

روز ولادت امام رضا و رفتن به باغ وحش

سلام دوستان , حسابی جاتون خالی بود ما رفتیم باغ وحش  خیلی بهمون خوش گذشت , معین یه بار دیگه وقتی خیلی کوچیک بود اومده بود ولی یادش رفته بود اون موقع با عمه و عموحسن و محمدجواد رفته بودیم باغ وحش ولی الان همه چی رو می فهمید و خیلی بهش خوش گذشت ...
25 مهر 1390

ولادت امام رضا و روز جهانی کودک

  يا امام رضا ، امسال روز ولادت شما با روز كودك همزمان شده ازتون ميخوام مواظب ني ني ما و همه ني ني هاي روي زمين باشي ، دوستت داريم .       معينم ، اين روز بزرگ رو بهت تبريك مي گم خدارو شكر ، كه به ما اين ني ني ناز رو دادي . دوستت دارم خداجون به ما لياقتش رو بده تا بتونيم از اين هديه اي كه به ما دادي خوب مواظبت كنيم و درست تربيتش كنيم .   خداوندا ، ني ني ها ، پاك ترين و صادق ترين و زيباترين موجودات روي كره زمينن ، ازت مي خوام ، نزاري به كار خلاف روي بيارن و از راه راست منحرف شن ، مي خوام هميشه پاك و معصوم بمونن ، خدايا خداي بزرگ خيلي دوستت داريم   ...
16 مهر 1390

سهل انگاري مامان و بابا

  عزيز دلم ، منو ببخش ، بخاطر بي تجربگي باعث شدم دندونهات خراب شه ، دوباره بردمش پيش دكتر ، آقاي دكتر گفت بيار بيمارستان تا بيهوشش كنم و دندونهاش رو بكشم ، شما نبايد ميذاشتين كه از شب تا صبح ، سينه تو دهانش باشه ، خيلي بخاطر دندونهاي قشنگت اذيت شدي . باهم يه روز پنجشنبه سوار اتوبوس شديم و رفتيم پارك كوثر ، اونجا سرگرم سه تا كلاغ شده بودي و همش مي گفتي كه كلاغا بياين پيش معين ، معين شمارو دوست داره عزیز دلم همش دستش تو دهنشه آخه دندونهاش درد می کنه عزيزدلم ، هر شب مسواك و دهان شويه ميزنه ، شايد يه كم از درد دندونش كم بشه ، قربونت بشم الهي   ...
15 مهر 1390

اولین آرایشگاه معین کوچولو

بالاخره موفق شدیم تا معین کوچولو رو راضی کنیم تا بره آرایشگاه . البته قبلا که باباش می رفت آرایشگاه , منو و معین می رفتیم بیرون تا معین گریه نکنه ولی امین آقا گفت هر وقت می ری آرایشگاه ، یادت باشه تا معین رو هم ببری تا یاد بگیره تا اینکه وقتی باباش رفت آرایشگاه خوشبختانه ، آقاجون و عمو حسنم تو آرایشگاه بودند و معینم بردن و با بازی و سرگرمی آقا مرتضی , که معین بهشون بیج بیج مرتضی می گفت موهای معین رو اصلاح کرد ولی چون معین بغل آقاجون بود تمام لباس آقاجون ، مویی شد . خلاصه خیلی خوشگل شده بود دیگه خوردنی شده بود و باباش ازش فیلم گرفت . حالا بعداً عکس بعداز اصلاحش رو تو سایت میندازم          ...
15 مهر 1390

تولد بابایی

بابای گلم تولدت مبارک . فووووووووت .... فوووووووت ..... فووووووووت ... فوووووووت .... بیا شعما رو فوت کن !!! تولدت مبارک !!!   الهي هميشه مثل چراغ راهنمايي باشي . لپت هميشه قرمز روي دشمنات زرد دلت هميشه سبز   چه لطيف است حس آغازي دوباره، و چه زيباست رسيدن دوباره به روز زيباي آغاز تنفس... و چه اندازه عجيب است ، روز ابتداي بودن! و چه اندازه شیرین است امروز... روز ميلاد... روز تو! روزي که تو آغاز شدي!  راستشو بخواین تولد بابایی توی شناسنامه بیست و پنجم شهریور ماه ثبت شده ولیکن کارت نوزاد بابایی که توسط پرسنل بیمارستان پر شده ، سيزدهم مهرماه ثبت شده ، البت...
13 مهر 1390

اومدن عزیز و آقاجون و ...

بعدازظهر بيست و سوم شهريور ماه ، عزیز دلم خواب بود وقتی بیدار شد دید عزیز و آقاجون و دایی محمدرضا و محمدامین اومدن خونه ما خیلی خوشحال شده بود تازه ، واسش يه اردك خوشگل هم آورده بودن ، با خوشحالي بهش آب و غذا داديم و كلي بازي كرديم و معين كوچولو كه جديداً يعني از وقتي كه از شير گرفته بوديمش خيلي غر غرو شده بود يه كم بهتر شد روز سه شنبه 29 شهريور ماه هم خاله اكرم و خاله سميه و نازنين اومدن ديگه حسابي جمعون جمع شد خلاصه خيلي خوش گذشت و من كه سركار بودم با آقاجون و خاله سميه رفته بودن پديده شانديز ، روز پنجشنبه هم با آقاجون رفتيم چهارراه آزادشهر تا من گواهينامه ام را تمديد كنم خلاصه خيلي خوب بود ولي معين يه كم اذيت كرد خاله اكرم مي...
13 مهر 1390