خاطرات ماه مبارک رمضان در سال 90
هنوز معین کوچولوی من شیر میخوره ، وقتی که من و باباش سحر بیدار میشدیم تا سحری بخوریم چند روز اول این شیطون کوچولو هم بیدار می شد و نمیذاشت تا من سحری بخورم و مجبور می شدم تا خوابیده سحری بخورم . کم کم بهتر شد و سحری بیدار نشد . معین خیلی افطاری ها رو دوست داره ، مخصوصا وقتی که همه دور هم هستن . اولین مهمونی که دعوت شدیم خونه آقاجون بود که همه اعضا حسینیه هم بودن تا بعداز مراسم زیارت عاشورا بخونن . اون روز چند تا نی نی کوچولو به اسم مطهره ، رسول ، حسنی هم خونه آقاجون بودن و معین خیلی اونارو دوست داشت و همه اسباب بازیهاشو به اونا می داد تا بازی کنن . یه شب همگی باهم رفتیم پارک پونه ، نزدیک طرقبه و اونجا افطاری کردیم اونجا خیلی خوش گذشت ...