اومدن عزیز و آقاجون و ...
بعدازظهر بيست و سوم شهريور ماه ، عزیز دلم خواب بود وقتی بیدار شد دید عزیز و آقاجون و دایی محمدرضا و محمدامین اومدن خونه ما خیلی خوشحال شده بود تازه ، واسش يه اردك خوشگل هم آورده بودن ، با خوشحالي بهش آب و غذا داديم و كلي بازي كرديم و معين كوچولو كه جديداً يعني از وقتي كه از شير گرفته بوديمش خيلي غر غرو شده بود يه كم بهتر شد روز سه شنبه 29 شهريور ماه هم خاله اكرم و خاله سميه و نازنين اومدن ديگه حسابي جمعون جمع شد خلاصه خيلي خوش گذشت و من كه سركار بودم با آقاجون و خاله سميه رفته بودن پديده شانديز ، روز پنجشنبه هم با آقاجون رفتيم چهارراه آزادشهر تا من گواهينامه ام را تمديد كنم خلاصه خيلي خوب بود ولي معين يه كم اذيت كرد خاله اكرم مي گفت اين داره دندون در مياره ولي من باورم نشد تا اينكه اونا كه رفتن ، ديدم خيلي اذيت مي كنه بردمش دكتر شايسته و دكتر گفت كه داره دندون در مياره و تموم اذيت كردن هاش بخاطر همونه.تازه فهميدم عزيز دلم چرا اينقدر بي طاقته،الحق كه من،چه مامان بدي هستم .
عكسهاي معين روز پنجشنبه - آزادشهر مشهد
راستي اردك كوچولو خيلي اذيت مي كرد مجبور شديم ببريمش خونه خاله فاطمه . آخه آقاجون و ماماني مي گفتن خيلي كثيف كاري مي كنه و سرو صدا مي كنه . معين كوچولو شبها يادش مي كنه و بهم ميگه اردكه معين تُجايه .
عزيز واسه معين سه دست لباس و شلوار با يك پتو خوشگل خريد معين خيلي پتوشو دوست داره هر لحظه كنارشه .
عزيز دلم هنوز گاهي اوقات ياد شيرش مي كنه و دستش رو ميزاره روش و ساعتها گريه مي كنه ، به آقاجون هم مدام مي گه ، شير معين خوب ميشه معين دوباره مي خوره