مسافرت قبل از سال 1391 و ماجراي چهارشنبه سوري
عزيزان دل ، جاتون خالي ، آخرسال 1390 يك دفعه يك مسافرت كاري براي من و معين كوچولو پيش اومد حسابي جاتون خالي بود ولي خيلي يك دفعه اي بود مثلا امروز فهميدم كه بايد بريم مسافرت و فرداش به راه افتاديم . مسافرت كاملا فشرده اي بود ، جاتون خالي . به عزيز و آقاجون هيچي نگفتيم كه مي خوايم بيايم تهران ،من و معين با قطار رفتيم تهران ، صبح وقتي عزيز ، مارو ديد حسابي تعجب كرده بود حتي يك درصد هم احتمال نمي دادن كه ما بريم تهران ، خيلي خوشحال شدن ، آقاجون و خاله ها و عمو حسين و نازنين و محمد امين ، حسابي از ما پذيرايي كردن، معين هم خيلي به خونه خاله اكرم علاقه داشت همش مي گفت اونجا باشيم .
چهارشنبه سوري تهران بوديم ، خيلي خوش گذشت همه همسايه اومده بودن توي كوچه و آقا جون هم آتيش بزرگي به راه انداختن و همه پريدن ، عزيز و آقاجون ، نازنين و عموحسين و خاله ها ، منم معين رو بغل كردم و با معين پريديم ، بعضي ها هم خيلي ترقه مي زدن و معين از ترقه هايي كه خيلي صدا مي كرد مي ترسيد براي همين مجبور شدم زود ببرمش خونه ، بعد معين و نازنين و محمد امين به همراه خاله اكرم چادر سرشون كردن و رفتن سراغ قاشق زني ، كلي همسايه ها خنديدن و اونها هم بهشون خيلي خوش گذشت ، جاي همگي شما خالي بود
توي تهران يه مقدار خريد كردم و پنجشنبه كه كارم تموم شد با هواپيما به مشهد اومديم ، راستشو بخواين معين كوچولو توي هواپيما بيشتر اذيت كرد همين كه بهش گير مي دادن تا كمربند ببنده ، حسابي كلافه اش كرده بود و وقتي كه هواپيما اوج گرفت اون موقع كه ساكت شد و بهش خوش گذشت ، توي هواپيما بهش يك كتاب جايزه دادن و وقتي رسيديم خونه از بس كه خسته بود خيلي زود خوابيد .