معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

رفتن به تهران

1396/12/11 8:09
145 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه هفته گذشته من و معين عازم تهران شديم و سفر پرماجرايي داشتيم ، حسابي بهمون خوش گذشت، وقتي رسيديم تهران هنوز به خونه نرسيده بوديم كه آقاجون زنگ زدن و من گفتم كه الان سرم شلوغه بهتون زنگ ميزنم

اتفاقا وقتي رسيديم خونه آقاجون حسابي تعجب كردن و خوشحال شدن

بعدش عزيز به آقاجون زنگ زدن كه پرده خريدم و سنگينه ، بياين دم ايستگاه اتوبوس كه منم با آقاجون رفتم ، از دور كه عزيز من رو ديدن ، باورشون نميشد و حسابي تعجب كردن

خلاصه سورپرايز جالبي بود، محمدامين هم كه از مدرسه اومد حسابي تعجب كرد و خوشحال شد بعدازظهر هم رفتيم خونه خاله سميه ، دم آسانسور بوديم كه عمو حسين از پله ها، پايين مي اومدن و معين يه دفعه بهشون سلام كرد ، حسابي تعجب كردن ، بعدش رفتيم دم خونه كه خاله سميه در رو باز كرد ، محمد مهرداد هم خيلي خوشحال شد و بالا و پايين مي پريد . نازنين عزيزم هم كلي از ما پذيرايي كرد

اين دو تا وروجك هم خونه رو ، روي سرشون گذاشته بودن. بعد محمدمهرداد رو با خودمون برديم تا اين دو تا پرفسور با هم بازي كنن

موقع خواب هم مراسم ويژه اي از دست محمد مهرداد داشتيم كه معين كلي مي خنديد

معين خوابش مي برد ولي اين فرشته كوچولو نه ، تازه ميخواست مسواك بزنه ، بره دستشويي ، با موبايل بازي كنه ، برنامه ببينه ، بستني بخوره ، دوباره بره دستشويي و ....

روز پنجشنبه هم عموحسين ما رو به باغ وحش بردن و حسابي به ما خوش گذشت.

معين و محمدمهرداد يه كشتي رو سوار شدن و خانومه براي جذب بيشتر مشتري اينارو پياده نميكرد . معين هم همش براي ما دست تكون ميداد ، من و نازنين هم كلي جيغ و داد و دست ميزديم

ديگه خيلي طولاني شد و ما حوصله مون سر رفت و از بچه ها خواهش كرديم كه پياده بشن

وقتي معين پياده شد كلي عصباني بود كه حالم داشت بهم ميخورد هر چي من دست تكون ميدادم شما ها خوشحالي ميكردين، واي من و نازنين هم از خنده مُرده بوديم . آقاجون اينا كه توي فاصله دوري از ما نشسته بودن از دست كارهاي ما تعجب كرده بودن اينا ميخندن ، گريه ميكنند چيكار مي كنند

بعدش فيلها و بازي خرس ها ، ميمونها ، شير ها و پلنگ ها و ... رو ديديم و كلي خوراكي خورديم ، انصافا باغ وحشش نسبت به باغ وحش مشهد فوق العاده تميز بود و اصلا بوي بد نميداد

يه پلنگي اونجا بود كه سفيد بود ، معين هم كه تا حالا چنين پلنگي نديده بود به من گفت مامان ، اين پلنگه به خاطر آب تهران اينقدر سفيد شده ، آخه من صبح معين رو راهي حموم كرده بودم و گفته بودم آب تهران خوبه و سفيد ميكنه برو حموم ، وقتي اين حرف رو گفت كلي خنديدم

اتفاقا وقتي رسيديم مشهد شايد ده نفر به معين گفتن به چقدر سفيد شدي . عزيز دلم بهش اثبات شد كه آب تهران واقعا خوبه و سفيد ميكنه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)