معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

ماجراي شب يلدا و رفتن به بجنورد

1390/10/3 14:48
680 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستان ، حالتون چطوره ، حسابي دلم براتون تنگ شده بود ، ولي بخاطر مشغله كاري نمي تونستم وبلاگ معينم رو آپديت كنم ، ولي به وبلاگ همه تون سر مي زدم مخصوصا به همراه معين كوچولو

شب يلدا حسابي خوش گذشت جاتون خالي بود ما دو شب را به عنوان شب يلدا جشن گرفتيم شب اول كه خونه عمه خانوم ( مامان امين آقا ) بوديم خيلي خوب بود همه بودند : آقارضا و طاهره خانوم و ناصر و علي ، دايي حسين و زن دايي ، مريم و مهدي . امين آقا و فاطمه خانوم و محمدجواد . معين و مامان و باباش و عمو حسن كه همه مهمون عمه خانوم شديم

معين حسابي با محمدجواد و مريم و علي بهش خوش گذشت جاتون خالي شام چلوكباب كوبيده با كلي آجيل و ميوه و شيريني خورديم و حسابي معين با بچه ها بازي كرد و جاي آقاجون و ماماني خالي بود آخه اونا رفته بودن بجنورد .

خيلي ياد عزيز و آقاجون تهران كرديم و بهشون زنگ زديم اونا هم با عمو حسين و سميه و نازنين و خاله اكرم و محمد امين دور هم بودن

 

تا اينكه آخر شب رفتيم خونه و فرداش يعني روز پنجشنبه با معين كوچولو رفتيم پارك و بعدش كه بابا رضا اومد با عموحسن رفتيم بجنورد و ساعت 8 به بجنورد رسيديم و دوباره مراسم شب يلدا رو اونجا گرفتيم كلي آجيل و خوراكي ( كدو حلوايي پخته شده ) خورديم و حسابي خوش گذشت . معين كلي با سامان بازي كرد و حسابي ذوق زده شده بود ولي شب موقع خوابيدن مگه مي خوابيد هر كاريش كردم تا ساعت يك و نيم به زور خوابيد و حسابي منو عصباني كرد

فردا صبح با نق و نق بيدار شد ولي بعدش خوش اخلاق شد و همگي با هم رفتيم برف بازي و خيلي بهمون خوش گذشت و بعدازظهرش با ناراحتي برگشتيم مشهد ، آخه دوست داشتيم بيشتر اونجا بمونيم

اینم عکس هاش

عزيزدلم چه جوري نگاه ميكنهمعين كوچولو و آقا سامانآقاجون ، عزيزدلمو روي برف خوابوند

     

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)