معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

پیاده روی توی پارک ملت

  با معین کوچولو و مامانی و عمو حسن رفتیم پارک ملت بعدش اونجا عمه فاطمه و امین آقا و محمدجواد بهمون پیوستن و کلی پیاده روی کردیم و ورزش کردیم بعدش رفتیم دانشگاه عموحسن تا جزوه دوستشون رو بگیریم و از اونجا هم اومدیم خونه مامانی , کلی خوش گذشت ...
5 آبان 1392

جشن شکوفه ها و خاطرات روزهای اول پیش دبستانی

بالاخره پسرم مرد شد , بله 31 شهریور روز جشن شکوفه ها بود در واقع روز سی ام شهریور مربی معین زنگ زد که بیاین کارت دعوت رو تحویل بگیرین و فردا به همراه معین به جشن شکوفه ها تشریف بیارین بالاخره منم مرخصی گرفتم و بعداز ظهرش رفتیم آرایشگاه و معین جون رو خوشگل کردیم که برای جشن فردا آماده باشه شب هم اومدیم خونه و زود خوابیدیم تا فردا آماده باشیم , فردا صبح معین جون رو بیدار کردم و صبحونه خوردیم و عازم پیش دبستانی شدیم وای چه قدر شلوغ بود همه مامان و باباها اومده بودن و حسابی بچه ها خوشحال بودن و بعضی هاشون هم دلشوره داشتن و یه عده هم گریه می کردن معین یک کم از جو اونجا ترسیده بود سعی می کرد که خوشحال باشه ولی نمی تونست و ناراحتی رو...
2 مهر 1392

عزیز و آقاجون و محمدامین

عزیز و آقاجون و محمدامین , یه چند روزی بود که مشهد بودن و اومده بودن که دایی محمدرضا و اعظم خانوم رو به خونه جدیدشون توی مشهد بیارن , معین حسابی وابسته محمدامین شده بود هر جا محمد امین میرفت اونم باید می رفت حتی وقتی محمد امین میرفت سرویس بهداشتی , اون دم در منتظر می موند تا محمد امین بیاد , جای شما خالی , دیشب خونه امین آقا و عمه فاطمه بودیم , کلی به معین خوش گذشت و با محمدجواد و محمد امین بازی کرد , عمه خانوم غذاهای خوشمزه درست کرده بود و عزیزجون کلی خوشش اومده بود . بعد از امین آقا برای مرغ عشق ها یک قفس گرفتیم و بردیم خونه , توی راه معین , یک تانکر بتن رو که افتاده بود توی گودال ساخت خونه , رو به آقاجون و عزیز و اعظم خانوم و محمد ...
27 شهريور 1392

ماجرای مرغ عشق

دیروز وقتی از خواب پا شدم و داشتم آماده می شدم که برم سرکار یک دفعه یک مرغ عشق ناز رو دیدم که اومده توی خونه و حسابی خودش رو به این ور و اون ور می زنه و کلافه است راستش من که یک کم ترسیدم آخه فکر کردم ممکنه بلایی سرش بیاره دیگه من رفتم و بابای معین کوچولو مرغ عشق رو گرفته بود و توی سبد کرده بود , معین وقتی از خواب بیدار شده بود یک صداهایی می شنیده ولی نمی تونسته اون رو پیدا کنه و آقاجونش هم بهش چیزی نگفته تا اینکه با آقاجون میره توی حیاط تا ماشین آقاجون رو بشوره آخه آقاجون اینا تصمیم گرفتن برگردن تهران خلاصه بعداز اینکه ماشین رو می شورن و میان توی خونه , عزیز ماجرا رو لو می ده و مرغ عشق رو به معین نشون می ده معین هم حسابی غافلگیر می...
26 شهريور 1392

ما ؛ دوباره برگشتیم

سلام به همه دوستان و آشنایان شرمنده که دقیقا یک سال و پنج ماه و سیزده روز غیبت داشتم  , راستش توی این مدت درگیر درس شده بودم و حسابی معین کوچولو و باباش رو اذیت کردم , بالاخره دیروز تموم شد و فارغ التحصیل شدم , واقعا فکر نمی کردم که دوره کارشناسی ارشد اینقدر سخت باشه و همش فکر می کردم که مثل دوره کارشناسی باشه ولی دیروز روز دفاعیه بود و بالاخره من تونستم این دوره سخت را با موفقیت و با کمک رضا و معین بگیرم , از تمام کسانی که بهم پیام میدادن که کجایی و چرا وبلاگ رو آپدیت نمی کنی , ممنون هستم ولی اگه خدا بخواد از امروز ماجراهایی که توی این دوره اتفاق افتاد و ماجراهای جدید را می نویسم که خاطراتمون به فراموشی سپرده نشه به امید دی...
20 شهريور 1392

شروع روزهاي كاري در سال 1391

صبح معین کوچولو خواب بود كه ما رفتیم سرکار ، بعدازظهر ، وقتي رسيدم حسابي خسته بود و زود لباسهامون رو عوض كرديم،و معي كوچولو كفش قشنگش رو پوشيد  و رفتيم خونه آقاي اسكندري و شب هم دعوت عمو مهدي بوديم و حسابي عمو مهدي و طاهره خانوم رو اذيت كرديم ولي حسابي خوش گذشت كلي معين خوشحال بود اولش كه لحظه شماري مي كرد كه كي عمه مياد تا همگي با هم بريم خونه عمو مهدي تا عمه جون اومد گفت بريم ، ولي چون ديد عمه اومده توي خونه آقاجون با ناراحتي گفت يعني ديگه نمي ريم خونه عمومهدي ، ما هم خنديديم و گفتيم چرا ، پاشو بريم و زودتر از همه رفت خونه عمو مهدي ، ديگه خيلي شيطوني كرد و بهش خوش گذشت و جاتون خالي ، شام خوش...
7 فروردين 1391

يه شعر قشنگ از يكي از عموهاي مهربون

کاش کودکیت شعری ابدی بود                    تاکه هیچگاه دلتنگی برای بهانه هایت نبود ندانی تمام شوقو اشتیاقم برای زندگی          پاسخ دادن به سوال های پی درپی ات بود من دستچین همیشگی خندهایت باشم        نفسهایم تاهست بی آنکه درک کنی به عشق توباشد                                  کاش کودکیت شعری ابدی بود ...
10 دی 1390

كد 121 - كد شركت در مسابقه ني ني وبلاگ

  سلام دوستان ، کد وبلاگ معین واسه مسابقه نی نی وبلاگ 121   يادتون نره ، اگه خوشتون اومده به معين كوچولو رأي بدين .     ممنون   راستی نحوه رای دادن به شرح ذیل است : هر نفر باید به سه نفر که هر کدوم کد سه رقمی داره باید از طریق پیامک که یکم دی ماه شماره اش اعلام میشه رأی بده , پایان رأی گیری نهم دی ماه می باشد و دهم دیماه برندگان مشخص میشن تازه مدیر محترم سایت قوانین زیر را برای رأی دادن عنوان نموده است : هر شماره موبایل تنها یکبار مجاز به ارسال پیامک می باشد. هر رای دهنده حتما باید به سه نفر...
22 آذر 1390

اومدن خاله زهرا و خاله فاطمه

روز چهارشنبه وقتی سرکار بودم خاله زهرا پیام داد که امروز من عازم مشهد هستم حسابی خوشحال شدم  بعدازظهر به خاله زهرا پیام دادم که کی میاین گفت ساعت پنج پرواز داریم , بابا رضا رفت دنبال خاله زهرا و خاله فاطمه , خوش اومدین خاله ها ولی اونا شب رو توی هتل بودن و فرداش اومدن خونه ما ,‌ خیلی خوش گذشت ناهار خوردیم و بعدش رفتیم طرقبه و اونجا بستنی خوردیم و بعدش رفتیم حرم امام رضا و شهادت امام جواد را به امام رضا تسلیت گفتیم  و بعدش لحظه خداحافظی بود و اونا رو به فرودگاه بردیم و کلی معین برای خاله هاش گریه کرد ,‌بعدش اومدیم خونه و شام خوردیم و یه کم بازی کردیم بعد خوابیدیم خاله جونها دوستتون داریم...
9 آبان 1390