معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

عزیز و آقاجون و محمدامین

1392/6/27 8:56
285 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز و آقاجون و محمدامین , یه چند روزی بود که مشهد بودن و اومده بودن که دایی محمدرضا و اعظم خانوم رو به خونه جدیدشون توی مشهد بیارن , معین حسابی وابسته محمدامین شده بود هر جا محمد امین میرفت اونم باید می رفت حتی وقتی محمد امین میرفت سرویس بهداشتی , اون دم در منتظر می موند تا محمد امین بیاد , جای شما خالی , دیشب خونه امین آقا و عمه فاطمه بودیم , کلی به معین خوش گذشت و با محمدجواد و محمد امین بازی کرد , عمه خانوم غذاهای خوشمزه درست کرده بود و عزیزجون کلی خوشش اومده بود . بعد از امین آقا برای مرغ عشق ها یک قفس گرفتیم و بردیم خونه , توی راه معین , یک تانکر بتن رو که افتاده بود توی گودال ساخت خونه , رو به آقاجون و عزیز و اعظم خانوم و محمد امین نشون داد و کلی با آب و تاب تعریف می کرد که ماشینه خراب شده و از این حرفها, تا اینکه رسیدیم در خونه و لحظه جدایی بود و معین اصلا باورش نمی شد که عزیز اینا نمی خوان بیان شب خونه ما , دیگه سرگرمش کردیم و با عزیز و آقا جون و محمد امین خداحافظی کردیم , آخه اونا قرار بود فردا دیگه برن تهران , بعدش رفتیم خونه و مرغ عشقها رو توی خونه جدیدشون کردیم , و معین کلی باهشون بازی کرد

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)