شروع روزهاي كاري در سال 1391
صبح معین کوچولو خواب بود كه ما رفتیم سرکار ، بعدازظهر ، وقتي رسيدم حسابي خسته بود و زود لباسهامون رو عوض كرديم،و معي كوچولو كفش قشنگش رو پوشيد و رفتيم خونه آقاي اسكندري و شب هم دعوت عمو مهدي بوديم و حسابي عمو مهدي و طاهره خانوم رو اذيت كرديم ولي حسابي خوش گذشت كلي معين خوشحال بود اولش كه لحظه شماري مي كرد كه كي عمه مياد تا همگي با هم بريم خونه عمو مهدي تا عمه جون اومد گفت بريم ، ولي چون ديد عمه اومده توي خونه آقاجون با ناراحتي گفت يعني ديگه نمي ريم خونه عمومهدي ، ما هم خنديديم و گفتيم چرا ، پاشو بريم و زودتر از همه رفت خونه عمو مهدي ، ديگه خيلي شيطوني كرد و بهش خوش گذشت و جاتون خالي ، شام خوشمزه اي هم خورديم و آخر شب اومديم خونه ، معين حسابي خسته بود و زود خوابيد .
فردا بعد از سر كار ، خاله سميه و نازنين اومدن خونه ما ، معين خيلي خوشحال شد ، بعدش امين آقا و عمه فاطمه و محمدجواد اومدن و حسابي معين شيطوني مي كرد و از اين اتاق به اون اتاق مي رفت ، بعدش شام خورديم و تا ساعت يك و نيم نخوابيديم و بعدش ديگه به زور معين كوچولو رو خوابوندم فعلا باي ، بريم كه معين بيدار نشه .