معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

ماجرای مرغ عشق

1392/6/26 8:26
298 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز وقتی از خواب پا شدم و داشتم آماده می شدم {#emotions_dlg.e7}که برم سرکار یک دفعه یک مرغ عشق ناز رو دیدم که اومده توی خونه و حسابی خودش رو به این ور و اون ور می زنه و کلافه است {#emotions_dlg.e12}راستش من که یک کم ترسیدم آخه فکر کردم ممکنه بلایی سرش بیاره {#emotions_dlg.e45}دیگه من رفتم و بابای معین کوچولو مرغ عشق رو گرفته بود و توی سبد کرده بود , معین وقتی از خواب بیدار شده بود {#emotions_dlg.e3}یک صداهایی می شنیده ولی نمی تونسته اون رو پیدا کنه و آقاجونش هم بهش چیزی نگفته {#emotions_dlg.e19}تا اینکه با آقاجون میره توی حیاط تا ماشین آقاجون رو بشوره آخه آقاجون اینا تصمیم گرفتن برگردن تهران{#emotions_dlg.e13}{#emotions_dlg.e13} خلاصه بعداز اینکه ماشین رو می شورن و میان توی خونه , عزیز ماجرا رو لو می ده و مرغ عشق رو به معین نشون می ده {#emotions_dlg.e1} معین هم حسابی غافلگیر میشه{#emotions_dlg.e3} و کلی خوشحال می شه {#emotions_dlg.e28} شب هم یکی از دوستای بابا رضا یک مرغ عشق دیگه میاره تا این مرغ عشقه تنها نباشه و حالا دیگه معین دو تا مرغ عشق داره {#emotions_dlg.e19}

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)