ماجرای مرغ عشق
دیروز وقتی از خواب پا شدم و داشتم آماده می شدم که برم سرکار یک دفعه یک مرغ عشق ناز رو دیدم که اومده توی خونه و حسابی خودش رو به این ور و اون ور می زنه و کلافه است راستش من که یک کم ترسیدم آخه فکر کردم ممکنه بلایی سرش بیاره دیگه من رفتم و بابای معین کوچولو مرغ عشق رو گرفته بود و توی سبد کرده بود , معین وقتی از خواب بیدار شده بود یک صداهایی می شنیده ولی نمی تونسته اون رو پیدا کنه و آقاجونش هم بهش چیزی نگفته تا اینکه با آقاجون میره توی حیاط تا ماشین آقاجون رو بشوره آخه آقاجون اینا تصمیم گرفتن برگردن تهران خلاصه بعداز اینکه ماشین رو می شورن و میان توی خونه , عزیز ماجرا رو لو می ده و مرغ عشق رو به معین نشون می ده معین هم حسابی غافلگیر میشه و کلی خوشحال می شه شب هم یکی از دوستای بابا رضا یک مرغ عشق دیگه میاره تا این مرغ عشقه تنها نباشه و حالا دیگه معین دو تا مرغ عشق داره