معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

کارهای شش ماه اول معین روی تقویم مامان

عزیز دلم توی 9 دی 88 , دور می زنه یعنی 360 درجه روی فرش می چرخه وقتی به شکم نشسته , 360 درجه روی فرش می چرخه و دور می زنه ( مثل دایره توسط پرگار ) قلب مامان توی 12 بهمن بر عکس می شه چرخش 360 درجه یعنی به پشت میشه و دوباره روی شکم میاد. جیگر مامان 22 بهمن اولین دندون نازش نیش زد 23 بهمن هم پامو پشتش میزارم خودشو جلو می بره ( عزیزم چقدر عجله داری ) 27 بهمن وقتی دستم رو به دهانش می زنم صدا درمیاره ( آآآآآآآآآ..... ) 8 اسفند اِه میگه وقتی میخواد دعوا کنه میگه اِه اِه 11 اسفند توی اصفهان ( مأموریت مامان ) واکسنشو رو زدیم اونم عجب ماجرایی داشت 12 اسفند دست می زنه و خرگوشک موشک موشک می کنه 15 اسفند بابا بابا با می گفت 16 ...
25 تير 1390

هدیه های بدنیا اومدن معین جوون

عزیز دلم وقتی بدنیا اومدی همه بهمون لطف داشتن و کلی هدیه برات آوردن عمو حسین و ملیحه خانوم :  10 هزار تومن         آقاجون و مامانی و عمومهدی و طاهره خانوم : گل تزیینی ( عکس میکی و مینی موس که طاهره خانوم دادن ) عمه فاطمه و امین آقا : ظرف چند تیکه غذاخوری چینی خاله اکرم و خاله سمیه : گهوار فلزی ,  لباس قورباغه ای و 10 هزار تومن آقا جون و عزیز : روروک , کالاسکه , نی نی لای لای , شلوار لی , لباس و خرید لوازم اولیه نی نی مثل کیف , شیشه شیر , پودر بچه , کرم بدن , کرم سوختگی و ... دایی علیرضا : 10 هزار تومن آقای شرافتی ( بابای حسین آقا ) : 5 هزار تومن آقای اسکندری (بابای طاه...
22 تير 1390

خلاصه ای از زندگی معین تو شش ماهه اول زندگیش

از موقعی که معین تو شکمم بود دانشگاه قبول شدم تو دوران حاملگی با معین سرکلاسهای ترم اولم می رفتم بعد که معین بدنیا اومد بیست روز مونده بود که ترم دومم شروع بشه چه دورانی داشتیم ، ترم دوم در واقع من مرخصی زایمان بودم و سرکار نمی رفتم ، همه کلاسهام از ساعت ١٤ به بعد بود هر روز معین جون رو ساعت ١٢ با خودم بر میداشتم و به خونه مامان و بابای همسرم می بردم در حقیقت اونا خیلی بهم لطف داشتن ، کلاسهام معمولا ساعت ٧ بعدازظهر تموم میشد با عجله میومدم خونه تا معین رو ببینم شاید بیشتر راه رو می دویدم دوران خیلی سخت و پرخاطره ای بود به لطف معین همیشه شاگرد دوم می شدم تا اینکه کلاسها و امتحانات ترم دومم تموم شد و در واقع شش ماه تموم شد و آغاز سختی های بیشت...
20 تير 1390

رفتن به كارالند

چند وقت بود كه تصميم داشتم معين رو به كارآلند يا همون سرزمين مشاغل ببرم ، آخه تحقيق كرده بودم و به سن اش ميخورد و براش از اونجا تعريف كرده بودم ، خودشم خيلي دلش ميخواست بالاخره روز يكشنبه ساعت 15 عزيز دلم رو اونجا بردم ، اتفاقا فقط به سن بچه هاي هفت يا ده سال ميخورد، آخه مشاغل رو خاله ها به بچه ها توضيح مي دادن و به درد بچه هاي كوچيك نميخورد روز خيلي خوبي بود و معين اول به بانك شهر رفت و چك اش رو پشت نويسي كرد و اون رو وصول كرد بعد با كاروهايي كه داشت شغل هاي خلباني ، آموزش رانندگي ، آتش نشاني ، باغباني ، اتاق عمل ، دندانپزشكي، كلانتري، كارگاه هنري و خلاقيت ، سوپرماركت ، آشپزي ، رانندگي رو تجربه كرد توي آشپزي ، كاپ كيك پخت و خودش...
14 0

روز عاشوراي سال 96

امسال مثل هر سال ديگه، روز عاشورا به گناباد رفتيم ، اتفاقا عموحسين و عمو حسن هم زودتر از ما به گناباد رسيده بودن معين حسابي خوشحال بود آخه سامان و شايان هم پيشش بودن. كلي با سامان بازي كرد. عموحسن هم با معين و سامان طفلان زينب رو تمرين كرد. نسخه طفلان زينب رو ، وقتي آقاجون ميخواستن بيان گناباد به من دادن كه براي معين بنويسم ، منم براي معين و سامان ، تايپ كردم ولي چون بعضي جاهاش ، خوانا نبود ، موقع تمرين، عمو حسن ، ايرادهاش رو برطرف كردن. خلاصه موقع مراسم تعزيه خواني ، معين و سامان خيلي تلاش كردن تا بتونند نقششون رو خوب اجرا كنند ، خداروشكر خوب بود. انشاا... خدا ازشون قبول كنه ، شايان كوچولو هم 3 بار نقش حضرت علي اصغر رو اجرا كرد. عزيز ...
13 0