معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

معین فوتبالیست

معین از وقتی که خیلی نی نی بود و اصلا نمی تونست راه بره خیلی توپ رو دوست داشت و همه چی رو به توپ ربط می داد مثلا لامپ ، حباب صابون ، سنگ خیلی گرد و ... با هم مشغول توپ بازی بودیم که دیدم یه ژست کاملا حرفه ای گرفته منم زود ازش عکس گرفتم خدا وکیلی ببینین واقعاً فوتبالیسته . ...
14 مرداد 1390

معین در نمایشگاه بین المللی

با بابایی و معین کوچولو رفتیم نمایشگاه بین المللی خودرو , جاتون حسابی خالی بود معین خیلی گرسنه اش شده بود واسش یه ساندویچ صدف خریدم می خواست همش رو خودش بخوره اونجا همه بهش نگاه می کردن تا اینکه یه نفر از غرفه دارها بهش گفت عموجون ساندویچت رو می دی من بخورم و معین ساندویچش رو به طرفش گرفت اونم خندید و خیلی از معین خوشش اومده بود و به ناناز مامان ، یه توپ جایزه داد ...
12 مرداد 1390

لالایی مورد علاقه معین

لالا لالا لالایی ، قشنگ موطلایی لالا لالا معینم ، فرشته ای چه ماهی لالا لالا کوچولو ، لالا لالا بهارم لالا لالا لالایی ، عزیز دل مامانی معینه من چه ماهه ، فداش بشم الهی معینه من ستاره اس ، قشنگیو چه ماهی معینه من زرنگه , معینه من فرشته لالا لالا ستاره ، لالا لالا امیدم دوست دارم عزیزم ، عاشقتم یه عالم لالا لالا لالایی ، لالا لالا لالایی     ...
11 مرداد 1390

شیرین کاریهای معین کوچولو

معمولاً از صبح تا بعدازظهر که من از سرکار بیام با آقاجونش مشغول کارهای تعمیراتی و کارهای مکانیکیه، جملات رو خیلی قشنگ می گه نیاز به مترجم داره مثلا می گه پیچ می یخه یعنی پیچ می چرخه یا به آقاجون می گه آ جون یا به کوچولو میگه لولو یا خیلی کلمات جالبه دیگه .   همش روی شومینه یا دیوار نقاشی می کشه و وقتی که حواسمون نباشه کل لوازم آرایش رو از قبیل کرم و ... به در و دیوار می زنه کلا خیلی شیطونه چشمتون روز بعد نبینه چند روز پیش خوابیده بودم که دیدم یه عالمه لباس روم ریخته وقتی بیدار شدم دیدم آقا ، از من زودتر بیدار شده در کمد لباس ها رو باز کرده و همه لباسها رو ریخته روی من ، بعدش کلی بهم میخنده ، معین عاشق ماشین سواری تو الم...
9 مرداد 1390