معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

مسافرت یک هفته ای و تبریک عید قربان

1390/9/1 14:45
436 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستان , شرمنده که چند وقت نبودم , جاتون خالی , یک هفته رفتیم مسافرت , البته به هوای تهران و سرزدن به آقاجون و عزیز مرخصی گرفتیم ولی آخرش سر از گناباد در آوردیم , آخه عزیز بعد از کلی تحقیق واسه مریضی اش بالاخره یک دکتر خوب توی گناباد پیدا کرد و اصرار کرد که من باید پیش اون عمل کنم و مجبور شدیم بریم گناباد تا عزیز تنها نباشه

 

حالا از گناباد بهتون بگم , هوا اولش خوب بود ولی بعدش خیلی سرد شد و عزیز عمل کرد و مامان مجبور بود همش پیش عزیز باشه و منم ( معین کوچولو ) حسابی دم در بیمارستان بابامو اذیت می کردم , دایی محمدرضاهم اومد هم خوب بود و هم سخت

روز بعد عمل دیگه عزیز بهتر شده بود و مامان کم به عزیز سر می زد و اون روز رفتیم خونه عموقاسم ( عموی باباجون ) و حسابی خوش گذشت و از باغ خونه شون که خیلی بزرگ بود انگور و انار چیدیم , بعد رفتیم خونه خاله حلیمه , کلی با بچه ها خاله بازی کردیم خیلی خوش گذشت و عزیز مرخص شد ولی چشمتون روز بد نبینه , شب قبلش , چراغی که نفتی بود و خونه رو گرم می کرد خراب شده بود و تمام خونه رو سیاه کرد و باباجون برای اینکه عزیز غصه نخوره مجبور شد خونه رو رنگ بزنه , بعدش رفتیم خونه دایی علیرضا اونجا هم با بچه های دایی خیلی بهمون خوش گذشت

تو این مدت حسن آقا و خاله و زینب و سمیه خیلی بهمون کمک کردن , شب اول که خاله تا صبح پیش عزیز بود آخه من همش بهونه می گرفتم که مامان باید پیش من باشه , روز بعدش و روزهای بعد هم , ما همش مجبور می شدیم مزاحمشون بشیم و اونارو از کار و زندگی بندازیم

هر خونه ای که میرفتیم همه دور و برشون گل زعفرون بود خیلی قشنگ بود تازه سر زمین هم رفتیم ولی حیف که سرد بود چون خیلی قشنگ بود

خونه عمه فاطمه و عمه خیرالنسا هم رفتیم و دست همشون درد نکنه کلی ازمون پذیرایی می کردن

تازه من مریض شدم و همش حالم بهم می خورد  اونجا دو بار رفتم دکتر , یک بار آقای دکتر واسم آزمایش نوشت و کلی ازم خون گرفتن ولی خوشبختانه جواب آزمایش خوب بود

یه اقداماتی هم واسه دایی محمدرضا کردیم که انشاا... سر و سامان بگیره Emoticon, ازتون می خوام براش دعا کنید تا خوشبخت و عاقبت بخیر بشه تا بتونه خانومش رو خوشبخت کنه

بالاخره ما اومدیم مشهد ولی دیگه همه جامون قراضه شده بود برای همین زودتر اومدیم تا یه سر و سامونی به خودمون بدیم تا وقتی میریم سر کار , انرژی کارکردن رو داشته باشیم

راستی عید گذشته تون که عید قربان باشه مبارک

 

عید قربان به حقیقت زخداوند کریم / آفتابی به شب ظلمت انسان آمد

جمله دلهاچو کویری ست پر از فصل عطش / بر کویـر دل ما نعمت باران آمد

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)