رفتن به باغ
يه روز جمعه ، وقتي امين آقا ، آلمان بودن با معين رفتيم دنبال محمدجواد ، آخه محمدجواد توي مدرسه بود و آزمون داشت ، عزيز دلم همش دلش ميخواست بره توي مدرسه ، هي ميگفت مامان بيا بريم توي مدرسه ، بهش گفتم عزيز دلم ، ببين اينا چقدر بزرگن من نمي تونم بيام تو ، وقتي شما هم اينقدر بزرگ شدي ديگه من نميتونم بيام مدرسه ، سختم ميشه ، همشون بزرگن ، بايد بابارضا بياد ولي گوشش بدهكار نبود ، آخرش هم منو كشوند توي مدرسه
كنار حياط وايستاد و بچه ها رو نگاه مي كرد ، منم برگشتم توي ماشين
بعد با محمد جواد اومد و حسابي خوشحال بود و به محمدجواد ميگفت كه بچه ها چقدر قشنگ فوتبال بازي مي كردن مخصوصا اون چاقه بعدش رفتيم دنبال عمه و از اونجا رفتيم باغ
يه روز هم موبايل عمه خراب شد و با عمه رفتيم احمدآباد تا موبايلشون رو درست كنيم كه اونجا اين عكس رو گرفتيم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی