مسافرت به تهران
بالاخره بعداز كلي برنامه ريزي ، تداركات سفرمون به تهران به مرحله اجرا در اومد و پنجشنبه بعدازظهر عازم تهران شديم ، عموحسين و خاله سميه توي تهران ، اومدن دنبالمون و همگي با هم رفتيم خونه عزيز و آقاجون . تا نيمه هاي شب بيدار بوديم و كلي صحبت كرديم و دورهم بوديم و شام خورديم و خوابيديم
صبح زود بيدار شديم كه بابايي و عموحسين و مهدي دايي حسين رفتن جمعه بازار خودرو .بعدازظهر هم عمو حسن به ما ملحق شدن و شب پيش ما موندن
ما هم كمك خاله اكرم كرديم تا وسايل موردنيازش رو به محل كار جديدش ببريم.
معين هم دم به دقيقه به خاله اكرم ميگفت كه بريم سركار و همش با هم مي رفتن سركار و كلي بهش خوش ميگذشت . چون همش نقاشي بازي ميكرد و با گواش و گل و سفال كار مي كرد براي همين كلي ذوق ميكرد و كارهاش رو براي من مياورد.
يه شب هم واسه شب نشيني رفتيم خونه خاله سميه ، محمد مهرداد با كارهاش كلي مارو ميخندوند. اين شيطونها هم كلي با XBOX بازي مي كردن و ادا درمياوردن.
يه روز ظهر هم واسه ناهار مزاحم خاله سميه شديم ، محمدمهرداد توي اتاقش خواب بود وقتي معين ماشين شارژي اش رو روشن ميكرد با چشمهاي بسته سرش رو بالا مي آورد و ميگفت : بچه ها ، ماشين بازي بسه!! وقتي ما گوش نميداديم و مي خنديديم . ديگه با عصبانيت مي گفت . بالاخره دلش طاقت نياورد و بيدار شد
روزهاي خيلي خوبي بود حيف كه زود تموم شد . جاي همه خالي بود.