رفتن به باغ
روز جمعه تصمیم گرفتیم که همگی با هم بریم باغ , استخر یه مقدار آب داشت برای همین من و محمدجواد رفتیم توی آب و کم کم بابارضا , فاطمه خانوم و عمو حسین و ملیحه خانوم اومدن, سامان به سختی اومد ولی بالاخره قبول کرد بیاد توی آب , ولی فرشته کوچولو اصلا قبول نمی کرد بیاد ولی چون بابارضا دوست داشت که معین بیاد توی استخر منم اومدم بیرون و باهش صحبت کردم و قانع شد که بیاد توی آب ولی چون دوست نداشت زیاد فعالیت داشته باشه برای همین سرما می خورد و لبش تکون می خورد بالاخره توی آب راه رفت ولی سرماش خیلی اذیتش می کرد واسه همین ما با هم اومدیم بیرون , ظهر هم , ناهار کشک بادمجون خوردیم و حسابی چسبید بعدش یه کم خوابیدیم و موقعی که بیدار شدیم میوه خوردیم , عمو حسین با ما خداحافظی کردن و رفتن بجنورد بعدش ما هم اومدیم خونه خودمون , جای محمدصدرا کوچولو هم حسابی خالی بود