اومدن محمد امين ، عمو حسن و فاطمه خانم از تهران
پنجشنبه وقتي معين از مدرسه اومد ، گير داد كه بريم دنبال امين ، عزيز دلم ، تمام مشق هاشو زود نوشت تا زودتر بريم دنبال محمد امين ، آماده شديم كه بريم دنبال محمد امين كه بابارضا زنگ زد و گفت برف مياد ، نرين كه خودم ميام هر سه تايي با هم بريم . وقتي بابارضا اومد اصلا نگذاشت كه بابارضا لباسش رو عوض كنه ، بلافاصله گفت بريم ، بالاخره رفتيم و به خيابان نواب رسيديم ، معين خيلي دير ديرش ميشد تا محمد امين رو ببينه خلاصه به هتل محمدامين رسيديم و محمد امين رو ديديم و با خودمون برديم ، عزيز دل خاله تا جمعه خونه ما بود و آخرشب رفتيم خونه دايي محمدرضا و قرار شد شب رو اونجا باشه و فرداش بره هتل كه ساعت 16 بليط داشت به سمت تهران. خدا پشت و پناهت باشه حسابي به ما خوش گذشت
هفته بعدش هم عموحسن و فاطمه خانم از تهران اومدن البته اونام هتل داشتن و معين جون روز اولي كه اومده بودن ، ديده بودشون . حسابي خوشحال بود گفت بالاخره خانم عموحسن رو ديدم . شب ما رو مجبور كرد كه بريم خونه آقاجون كه ديد عموحسن نيست و حسابي پنچر شد
همش از خونه به آقاجون زنگ ميزد كه عموحسن و فاطمه خانم اومدن . بالاخره با كلي توضيح قانع شد كه اونا با گروه اومدن ، بايد با همگروهي هاشون باشن.
روزپنجشنبه كه عموحسن ميخواستن برن تهران. آقاجون همه خانواده رو دعوت كردن، خلاصه چندساعتي دورهم بوديم و اونا هم عازم تهران شدن . خدا هميشه پشت و پناهتون باشه و خوشبخت و عاقبت بخير باشين.