معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

خاطرات هفته اول عید 94

1394/1/7 22:22
224 بازدید
اشتراک گذاری

اول قرار بود معین کوچولو و مامان برن تهران و به عزیز و آقاجون و خاله اکرم و محمدامین سر بزنن بعدش بابارضا هم بهمون ملحق شدن برای همین مجبور شدیم بلیطمون رو کنسل کنیم و واسه فرداش بگیریم , همیشه شب آخرین روز کاری سال رو بابا رضا نمیاد خونه , برای همین من و معین رفتیم خونه آقاجون خوابیدیم صبح بیدار شدیم و مشغول صبحانه خوردن بودیم که بابارضا اومدن و برای ساعت 15 بلیط قطار گرفتیم و هرچی بابارضا گفت که با ماشین بریم ما قبول نکردیم گفتیم شما دیشب نخوابیدین اینطوری توی راه اذیت میشیم خلاصه ساعت 15 راه افتادیم اتفاقا قطار چهارتخته بود و یک همسفرمون نیومد و در واقع کوپه دربست در اختیار ما بود و خیلی خوش گذشت بابارضا حسابی خسته بود سعی می کرد نخوابه ولی معلوم بود که حسابی خسته ان , ساعت 2:15 صبح سال تحویل بود که ما توی قطار بودیم اتفاقا معین کوچولو ساعت 2 من رو بیدار کرد که مامان آب می خوام برای همین من بیدار شدم و بهش آب دادم و گفتم نخواب که الان سال تحویل میشه و بابارضا رو بیدار کردیم و سال تحویل دورهم توی کوپه قطار بیدار بودیم خیلی خوش گذشت جای همگی خالی بود و صبح هم عزیز و آقاجون اومدن دنبالمون وقتی رسیدیم صبحونه خوردیم و یه کم استراحت کردیم و تصمیم گرفتیم بعدازظهرش با خاله اکرم و آقاجون و محمدامین بریم بازار , اتفاقا بازار هم باز بود و من وسایل سفره هفت سین رو خریدم کلا روز خیلی خوبی بود

 

روز دوم عید تصمیم گرفتیم واسه عزیز خونه تکونی کنیم 4u2ap3b.gifدیگه به کمک معین کوچولو و محمدامین و آقاجون و بابارضا دیوارها رو یه بار با کف پودر رختشویی و یه بار با آب خالی و یه بار هم خشک کردن تمیز کردیم 19.gifو فرش های کثیف رو جمع کردیم و فرش های تمیز رو پهن کردیم و تموم پرده ها رو جمع کردیم و پرده های تمیز و تازه دوخته شده رو آویزون کردیم خلاصه کل خونه تمیز شد و فوق العاده شد و تا ساعت 1 شب طول کشید و حسابی عزیز و آقاجون مارو دعا کردن که خیلی خوب شد و ما هم خوشحال شدیم

 

روز سوم عید رفتیم پارک ساعی و امامزاده صالح , توی رستوران هم آقای مسعود رایگان و خانم رویا تیموریان رو دیدیم

  

روز چهارم عید دوباره به بازار رفتیم بعدش به شاه عبدالعظیم رفتیم و حسابی خوش گذشت

 

روز پنجم عید هم به خیابان جمهوری , پاساژ علاءالدین رفتیم و واسه بابارضا گوشی موبایل خریدیم و شبش هم به پارک جمشیدیه رفتیم

اینم فرشته کوچولو و قلب خاله در حال Hype خوردن

و روز ششم عید هم اول به بازار رفتیم و واسه بابارضا کفش خریدیم و ساعت 16 هم سوار قطار شدیم , توی راه همسفر خوبی داشتیم معین کوچولو خیلی باهش دوست شده بود و همش می گفت آقا , من دلم براتون تنگ میشه , آخه ایشون هم حسابی با معین بازی کرد و حسابی دل معین رو بدست آورده بود و می گفت هفته ای یک بار میاد مشهد واسه خادمی امام رضا

 

صبح که رسیدیم آقاجون اومدن دنبال ما و مارو بردن خونه خودشون و اونجا خوابیدیم و صبح بلند شدیم و صبحونه خوردیم و بعد معین کوچولو موند و ما رفتیم خونه که هم هفت سین مون رو بچینیم و هم لباس های اداریمون رو واسه فردا آماده کنیم و ظهر عمو حسین از بجنورد اومدن و ما هم واسه ناهار رفتیم خونه آقاجون و روز خوبی بود و انصافا توی هفته اول عید کلی به فرشته کوچولو خوش گذشت

اینم سفره هفت سین ما

معین کوچولو روی سبزه مون کلی برچسب باب اسفنجی و بن تن چسبونده , توی تخم مرغ هم یه سبزه کوچولو روز بیست نهم اسفند درست کردیم که خیلی قشنگ شد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)