مأموریت اصفهان
این اولین بار بود که از قلبم دور می شدم خیلی ناراحت بودم تا الان هر چی مأموریت بهم پیشنهاد می دادن قبول نمی کردم مثلا شیراز , محمود آباد ولی این بار مجبور بودم که برم , خیلی لحظه بدی بود وقتی با معین خداحافظی کردم لباش رو واسم جمع کرد و سعی می کرد که گریه نکنه , ولی خیلی ناراحت بود , منم خیلی ناراحت بودم ولی نشون نمی دادم و همش می گفتم که فردا بر می گردم و شب بغل خودم می خوابی , بالاخره از کوچولوی ناز دور شدم , توی اصفهان که بودم خانوم عصار ( مربی معین ) زنگ زد که معین نیومده پیش دبستانی , فهمیدم که بخاطر نبودم شروع کرده به بهونه گیری و نرفته مدرسه , وقتی مربی اش فهمید من بی اطلاعم گفت معین ناقلا شما رو هم دور زده , معین جوون امسال حسابی شیطون شده , منم خندیدم , بعدش رفتم براش از اسباب بازی خونه سازی و چند تا لوازم التحریر خریدم , اتفاقا پروازم خیلی تأخیر داشت و دیر وقت برگشتم فقط معین رو در حدی دیدم که جایزه اش رو بهش دادم و گفت که مامان خیلی خوابم میاد و بغلم خوابید , عزیز دلم رو زیاد ندیدم , فرداش هم رفتم سرکار , مسافرت یک روزه ای بود ولی اینگار یک هفته ندیدمش , خدایا خودت که این هدیه های ناز رو به مامان و باباها می دی خودت هم اونارو مواظبت کن
خدایا ممنون به خاطر همه نعمتهایی که بهمون دادی