معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

خاطرات این چند وقت

1393/1/5 8:58
214 بازدید
اشتراک گذاری

باعرض سلام و احترام خدمت دوستان و آشنایان

از اینکه دیر به دیر میام و دیر به دیر توی وبلاگ معین مطلب می نویسم خیلی ناراحتم ناراحتولی واقعا سرم شلوغه عصبانیراستش, اسباب کشی داشتیم و حسابی گرفتار بودماوه ولی خداروشکر بالاخره اسباب کشی مون تموم شد لبخندو اگه خدا بخواد یه مقدار از وقتم آزاد شده متفکر, معین جون دو هفته اس که مهد نرفته , آخرین روزی که رفت مهدش جشن گرفته بودن و معین نقش زردآلو رو اجرا کرد و این شعر رو خوند :قلب الهی فداش بشم خیلی قشنگ خوند:

به به به رنگینم                     خوشمزه و شیرینم

رویم زرد بیمارم                      لپم سرخ تب دارم

هم خوشرو و هم خوشبو         زرد و سرخم , زردآلو

آخرش هم گفت , من معین محمدزاده هستم در نقش زردآلو ,تشویقتشویق

اینم یه عکس از پیش دبستانی معین جون

فوق العاده قشنگ بودچشمک , من و بابارضا هم مرخصی گرفتیم و رفتیم خجالت, آخه خیلی برامون ارزش داشت تا اجراش رو ببینیم , معین جون هم کلی خوشحال بود که ما رو می دید ولی رفتنمون هم ماجرایی داشت توی راه بنزین تموم کردیم نیشخندیه مقدار از راه رو تند تند رفتیم که به جشن برسیم  و بعداز جشن هم چند تا کار اداری انجام دادیم مثلا من و معین رفتیم بیمه و بابا رضا هم رفت سر کار و کلی خسته شدیماوه

دیگه از کارهایی که توی این چند وقت انجام دادیم این بود که سه نفری رفتیم تهران و به عزیز و آقاجون و خاله ها و عمو حسین و نازنین و محمد امین سر زدیم و محمد مهرداد رو هم برای اولین بار دیدیم خیلی خیلی ناز بود هرچی بگم کم گفتم و خیلی هم شبیه باباش بود , حالا که دیدیمش خیلی بیشتر دلمون براش تنگ میشهقلبخوشمزه

یکی دیگه از اتفاقهای مهم اینه که نی نی خاله آزاده ( آترین خانوم ) و خاله مهسا ( کیانا جون ) بدنیا اومد و من و معین با خاله بهرخ و درسا رفتیم و نی نی هاشون رو دیدیم .قلبخنده

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)